توجانی خراباتی ، جانانی خراباتی!

جاوید فرهاد

بــه منــاسبت یــادبــود از اســتاد بــزرگ “محمــد حســین ســرآهنـــگ”

صدایِ نغمـــه وچنگی نمــــانده
فـــروغِ فـــرّو فــرهنگی نمانده
برای شرحِ “بیدل” در”خــرابات”
خدایِ مـن سرآهنـــگی نمانده

-یک- اســتاد “مــاد حســین”، “بچــه ی غــلام حســین”:

دوره، دوره صباوت بود، و هنوز پنجره های ذهنم به سوی سر زمین های پهناور پندار کشوده نشده بود، و هنوز فاصله ی ژرفی بود میان من و دیدن و شنیدن که نخستین بار اسم ” کوهِ بلندِ موسیقی استاد” محمد حسین سرآهنگ” را از زبان پدر زنده یادم شنیدم.

انعکاس صدای پدرم – که با حنجره ی نرمیِ سخن می گُفت – هنوز در دل و دماعم جاریست:
“استاد ماد حسین، بچه ی غلام حسین!”

پدرم همیشه اسم ” محمد حسین” را به گونه ی ” ماد حسین ” تلفظ می کرد و “احمد ظاهر” را نیز “آمدظایر” می گُفت.

به یادم است که پدرم هنگام باز گویی خاطراتش از استاد مرحوم (سرآهنگ)، از فرد دیگری به اسم “غلام حسین ناتکی” نام می برد و پاره یی از خاطرات خود را به صورت پراگنده از وی نیز، نقل می کرد.

-دو-

” غلام حسین ناتکی” که بود؟:

در آغاز با این اسم و لقب چندان آشنا نبودم. بعد ها، به اساس روایت های پی هم پدرم، دانستم که مر حوم استاد “غلام حسین” مشهور به “ناتکی “، پدر استاد بزرگ، محمد حسین سر آهنگ بوده است.

بر بنیاد نقلِ هنر مندانِ کوچه ی خرابات، استاد غلام حسین، یکی از اعجوبه های روز گار در عرصه ی موسیقی بود. تبحر و تجربه ی او در ساختنِ آهنگ و ترانه – و به ویژه نواختنِ اسباب و افزار موسیقی غیر شرقی مانند: پیانو، سکسفون، ماندولین، گیتارو… در آن روز گار کم نظیر بوده است.

در بابِ “ناتکی” خواندنِ استاد غلام حسین در میان هنر مندانِ “خرابات”، باید گُفت که احتمال می رود کاربُرد این لقب به دلیل فعالیت هنری و همکاری وی در زمینه ی ساختنِ پارچه های موسیقی در تئاتر صورت گرفته باشد.

جای یاد آوری است که در آن روز گار، اهل “خرابات” و مردمِ عامِ کابل، بر بنیا عدمِ شناختِ ژرفی که از مفهومِ “تئاتر” داشتند، از این هنر به عنوان “ناتک” (۱)، “صحنه” و ” تمثیل” نام می بردند، و گمان می رود اضافه کردن “ی نسبتی” به دنبال واژه ی ” ناتک” = تمثیل”، نسبت دادن وی به این گونه فعالیت ها در “تئاتر” باشد.

– سه-

“هرچند که نا توانِ عشقم

در معرکه پهلوانِ عشقم”:

پدر نازنینم قصه می کرد: هنگامی که استاد”ماد حسین” مقدماتِ آموزشِ موسیقی را از نزد پدرش ( استاد غلام حسین) فراگرفت، به در خواست پدر و با توجه به علاقه یی که به فراگیری ژرف موسیقی” کلاسیک هندی” داشت، به هندوستان رفت و نزد آخرین چشم و چراغ مکتب موسیقی “پتیاله”، استاد “عاشق علی خان ” گُر (۲) ماند و به صورتِ رسمی دانش آموز این دبستان شد.

روزگار فراگیری استاد به قول خودِ وی ” با فراز و فرود های فراوان همراه بود”؛ از ۶ تا ۸ ساعت یاد گیریِ “تات ها، ” راگ ها و ” راگنی” های دشوار در فصل تموزو گرمای طاقت فرسای هند، به راستی همتی می طلبید تا از این مردِ در آغاز ” ناتوان”، “پهلوانِ معرکه ی عشق” بسازد.

– چهار-

“بیدلی” در پرده دارم، ترجمانِ “بیدلم”:

یکی از عناصرِ پذیرشِ همه گانی “بابای موسیقی” در عرصه ی غزل خوانی درمیان نخبگان، توجه و اشتیاق بی حدو حصر او به حضرت “ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل” بود.

بی شبهه استاد سرآهنگ، ترجمانِ زخم های خودش به زبانِ “بیدل” بود و عشق به اندیشه های این شاعرِ عاشق و عارفِ شوریده دم، سبب شد تا از درونِ پرده ی “دل”، ترجمانِ زبان دردِ “بیدل” باشد.

پدرم می گُفت: “ماد حسین” مقدمات شرح وتفسیر حضرت “بیدل” را از “قندی آغا” (مرحوم عبدالحمیدِ اسیر معروف به قندی آغا) فرا گرفت و همین اشتیاق به اندیشه های “بیدلانه” ومصافحه با این مرد بود که به میزان آگاهی وی افزود.

– پنج-

استاد، یک شب در کنارِ دریایِ کابل خواند:

” خامُش نفسم شوخیِ آهنگِ من این است

سرجوشِ بهارِ ادبم رنگِ من این است “

پدرم یک شب، ناگهان چشم به مهتاب دوخت و با حسرتِ عجیبی گُفت: “نیمه یی سال های ۴۰ بود (شاید هم سال های ۴۵- ۱۳۴۶ هجری- خورشیدی) “در آن وقت، من در “پایانِ چوک کابل”، دوکانک رادیو سازی داشتم.

یک شام، هنگامی که می خواستم در وازه ی دوکان را ببندم، سرو کله ی استاد ” ماد حسین “پیدا شد. به رسم احترام، از بستنِ دوکان دست کشیدم و هر دو باهم به درونِ دوکان رفتیم.

” مادحسین” آن شب، بُغض خورده یی در گلویش داشت. هر چه پُرسیدم، پاسخی نداد. فقط گُفت: ” شیرجان، تنبورت را بگیر! بیا که بریم لب دریایِ کابل. بی هیچ گُفت و گویی، هردو به سوی دریا رفتیم. وقتی بر لب دریا رسیدیم، شب شده بود. مهتاب مثل امشب، قُرصش کامل بود.” مادحسین” گُفت: تنبورت را سُر کن و با من بنواز!”

ناگهان به طرف مهتاب دید، گلویش را صاف نموده، زمزمه کرد:

” خامش نفسم شوخیِ آهنگِ من این است

سرجوشِ بهارِ ادبم رنگِ مــ……مــ…مــ…

و هق هق به گریه افتاد…

– شش-

” همه بردند آرزو درخاک

خاک دیگر چه آرزو دارد”:

چندین سال گذشت و من شاگردِ صنفِ هشتم مکتب بودم. تازه از آهنگ های استادِ بزرگ ” سرآهنگ ” لذت غیر قابل وصفی برایم دست می داد. مادرم نیز به آهنگ های استاد، دلچسبی اندکی پیدا کرده بود. آن شب، همه باهم به این آهنگ مشهور استاد گوش داده بودیم:

” دلِ من سخت آرزو دارد
میلِ پیکانِ تیرِاو دارد

ناصح از آرزو مکن عیبم
هر که دل دارد آرزو دارد

همه بردند آرزو در خاک
خاک دیگر چه آرزو دارد….

ناگهان پدرم وارد اُتاق شد. سیمایش افسرده بود. نوار را خاموش کردیم. پدر با چشم های اندوهبارش به سوی تک تک ما دید و با صدای خفه یی گُفت:

” ماد حسین مورد (مُرد).”

پانوشت:

“ناتک” واژه ی اردو است که در زبانِ دری چیزی شبیه تجاهُل و تمثیل معنی می دهد.

“گر” ماندن در میان هنر مندانِ کوچه ی خرابات، اصطلاحاً اشاره به دانش آموزانیِ است که برای فرا گیری عرصه های فنی و تجربی نزد استاد زانو می زنند و به نامِ “شاگرد” یاد می شوند.

نشر شده در: اخبار و گزارشات

بدون نظر.

نظر دهيد


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.