شعر چیست؟
نویسنده: شهرام عدیلی پور
شعر چیست؟ آیا این پرسش پاسخی دارد؟ آیا پاسخ دادن به آن آسان است؟ این پرسش همواره از زمان پیدایش شعر وجود داشته و هرکس و هر گروهی در زمان خود سعی کرده به قدر دانش و ادراکش به آن پاسخ گوید. حداقل در تاریخ ادبیات ما از زمانی که شمس قیس رازی در المعجم و نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله یک تعریف مدون از شعر ارائه دادند تا زمان ما نظریه های فراوانی در این باره عرضه شده اند. گروهی هم بر این باورند که اصولا هنر و به ویژه شعر که از ناب ترین هنرها است تعریف ناپذیر است و سعی و تلاش برای تعریف آن کاری است عبث. من اما براین باورم که هر چیز باید تعرفی داشته باشد تا ذهن انسان بتواند ره تصویری برای تحلیل و بررسی آن دست یابد و شعر هم از این امر مستثنا نیست. و اصلاً «تعریف پذیری» چیزی است ناممکن، حتی این گزینه هم که «شعرتعریف ناپذیر است» خود تعرفی است برای شعر، چیزی که هست این تعریف چنان کلی، گنگ، مبهم و سربسته است که نمی توان برای رسیدن به مقصود به آن تکیه کرد و از آن به عنوان معیاری برای شناسایی شعر بهره جست. تعریف شعر اما به دلیل ماهیت خود شعر چنان پیچیده و مشکل است که در بین کسانی که به این باور دارند اجماع و توافق نظری وجود ندارد. من اینجا صرف نظر از اینکه به تعریف شعر باور داشته باشیم یا نه برای روشن تر شدن مطلب پیشنهادی- نه راه حل- دارم که به عنوان قطعه ای از پازل «شعر چیست؟» به شرطی که دیگران هم با استفاده از این الگو قطعه های خود شان را ارائه دهند می تواند تصویر پازل را کامل کند تا شاید گره از کار فرو بسته شعر بگشاید.
برای پرداختن به شعر از دو روش می توان استفاده کرد: یکی روش پیش بینی (a priority approach)، یعنی از پیش تعریف روشن ارائه دهیم که پس از آن به عنوان معیاری برای شناختن شعر مورد استفاده قرار گیرد، این همان روشی است که شمس قیس رازی و نظامی یا ارسطو در فن شعر از آن بهره گرفتند. روش دوم روش پسینی است (a posteriority approach) روشی که جان راولز نظریه پرداز امریکایی از آن بهره می گرفت. یعنی پیش از تعریف شعر و پرداختن طرح و معیاری برای شناسایی آن و باید و نباید کردن، در یک مطالعه موردی (a case study) به یک شعر خوب بپردازیم و با نظریه های زیبا شناسانه و نقد ادبی، به ویژگی هایی که ساختار آن شعر خوب را تشکیل داده اند مشخص کنیم. من اینجا به دلخوا خود به یک شعر خوب که مورد اتفاق همه نظریه پردازان شعر و شاعران است و به نظر خودم یک شعر ناب است در حد توانم می پردازم و این همان قطعه از پازل حقیقت شعر است که به آن اشاره کردم و به پیشنهادم این است که هر منتقد یا نظریه پردازی به دلخواه خود هر شعری را می خواهد به عنوان قطعه دیگری از این پازل با این روش پسینی بررسی کند، خواه آن شعر از حافظ و نظامی باشد یا ایرج میرزا یا نیما و شاملو یا سید علی صالحی و شمس لنگرودی یا یدالله رویایی و براهنی و بهزاد خواجات و مریم هوله. به این ترتیب ویژگی هایی که از این شعر ها بیرون کشیده می شود، می توان به عنوان معیارهایی برای سنجش شعر های دیگر مورد استفاده قرار داد.
حافظ غزل نابی دارد که همه بارها آن را خوانده و لذت برده ایم. اکنون من پس از خواندن کامل غزل به بررسی جز به جز آن می پردازم.
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کم دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده صافی خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گربرگ عیش می طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از دل ما کوزه ها کند زنهار کاسه سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده گلگون خطاب کن
کار ثواب باده پرستی است حافظا برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
از هر سو که به این شعر بنگریم کم عیب و نقص است و شاعر با چیره دستی تمام ویژگی های را که آن را تا حد یک شعر ناب برکشیده است رعایت کرده است. آن را می توان در دو سطح بررسی کرد: ۱- از نظر عاطفی و حسی ۲- از نظ ساختاری و زبانی.
از نظر عاطفی و حسی:
فضا سازی شعر بسیار دقیق و استادانه است. ترکیب ها، تصویرها و جمله ها چنان برجسته و پررنگ اند که چنگ در احساس و اندیشه مخاطب می زنند و به شدت با عاطفه او در می آمیزد. دکتر شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر معیاری برای شعر خوب ارائه می دهد. او میگوید شعری خوب شعری است که در حافظه بماند. این شعر تا آنجا که من دیده ام تمام و کامل، بدون افتادن حتی یک بیت یا مصراع در حافظه بسیاری به ویژه اهل شعر و ادب نقش بسته است. اینکه چرا چنین است در فرایند بررسی شعر مشخص خواهد شد. آن گاه می توان با قطع و یقین به این نتیجه رسید که تمام شعر هایی که در حافظه ملی و تاریخی ملت ها مانده اند شعر های نابی هستند که اگر مورد نقد و بررسی قرار گیرند از لحاظ تئوریک و علمی هم شعر بودنشان ثابت می شود.
درون مایه این شعر حاوی دلهره و اظطراب اگزیستانسیالیستی است بی آنکه از یاس و افسردگی،بدبینی و سیاهی ای که معمولا در این گونه آثار است برخوردار باشد و این خاطر جهان بینی عرفانی (نه عارفانه) و روحیه شاد و طرب انگیز حافظ است، نگاه او به شعر تشخیص می کند و فردیتی ویژه می دهد و آن را کلی از شعر های مشابه متمایز می کند.
این آشنایی زدای تا حدی است که اصلا به نظر نمی رسد این تعبیر ها کلیشه ای باشد، با اینکه دیگران پیش از او فراوان آنها را در شعر هاشان به کار برده اند. این فردیت ویژگی بسیار مهمی است که محور آثار مدرن است و هنر مدرن را از هنر ماقبل مدرن که فردیت نقش زیادی در آنها نداشت و ویژگی اصلی شان کلی گویی و شکل گیری شان بر اساس نوع بود متمایز می کند و این غزل با اینکه به دوران ماقبل مدرن تعلق دارد رگه هایی از هنر مدرن در آن یافت می شود. به گفته دکتر عباس میلانی در عصر زرین فرهنگ ایران، پیش از دوران انحطاط و سقوط بسیاری از اجزا مهم این فرهنگ هم سو و گاه بیشتر از غرب به سوی نوعی مدرنیسم سیاسی و فرهنگی می سپرد. و حافظ گرچه متعلق به دوران آغاز انحطاط است اما در فضای عصر زرین از بین نرفته بود. این تشخیص و فردیت در شعر حافظ چیزی است درست در نقطه مقابل تصوف و منفی و تعالیم تخدیری صوفیانه که خواهان محو شخصیت و فردیت انسان در نظام خانقاهی و سلسله مراتب صوفیانه است و تمام مبارزه حافظ با چنین نظامی است.
یک ساختار قبیله ای که همه افراد قبیله با تقلید و پیروی محض از رئیس قبیله سعی می کنند به او تقرب جویند و اصلا خود او شوند. حافظ حتی آنجا میگوید باید از خود بگذری و خود را از بین ببری تا به حقیقت برسی و فرمان می دهد: حجاب را تویی حافظ از میان برخیز منظورش آن خود کاذب و منیت دروغینی است که از اتفاق حجاب راه آن خود با شکوه و درخشان و فردیت آگاه و عظیم و بی مانند است همان که صبحدم صدای از برکردن شعرهایش توسط قدسیان از عرش شنیده می شود و جا دارد که شاهنشه سر تا پایش را در زر بگیرد، همان خود تابناکی که مولانا هر شب پرشده از او با قدسیان آسمان یاهو می زند و همان خودی که شاملو چون غول زیبایی ایستاده بر استوای زمین بانگ بر می دارد: شرف کیهان من/ تازیانه خورده خویش/ که آتش سیاه اندوهم دوزخ را/ از بضاعت ناچیزش شرمسار می کند. «بی خودی» حرف پوچی است که تنها ویژه روان های بیمار و پریشان است و این نکته ای است که نظام های خانقاهی و درویشان در هر شکلش و نظام های توتالیتر توده گرا و لمپن پرور از آن غافل اند یا می خواهند که انسان ها از آن غافل باشند، همین است که به شعر حافظ به ویژه در این غزل ژرفا و گستره ای بی نظیر می بخشد و آن را از مرزهای اثری متعارف که در مبارزه با جهل و فساد و دروغ و ریا است فراتر می برد و آن را به اثری مبدل می کند که با مسائل بنیادی هستی و انسان سر و کار دارد.
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
سعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
سخن از دلهره و اضطراب بود. بله اضطراب و دلهره در تمام بافت شعر تنیده شده است و آن به یک شعر فلسفی بسیار ژرف و تکان دهنده که دارای جوهر غنی شعری است تبدیل کرده است. حافظ اما خیام وار فرمان می خواری و شادی و دم غنیمتی صادر می کند. تسلط و تاثیر نگاه خیام برحافظ که بطور کلی بخش بزرگ از جهان بینی و شخصیت او را تشکیل می دهد در این غزل کاملا آشکار است. به ویژه در بیت چهارم که می پرستی به حد افراط می رسد و این از سوی دیگر نشانه ای است از عمق فاجعه و ویرانی این که جهان را تهدید می کند و دیگر هیچ چاره ای جز می پرستی افراطی باقی نمانده است. گویی جهان لحظه های پایانی عمرش را سپری می کند و همه چیز در حال فروپاشی و ویرانی است. این نگاه با نگاه صوفیان و حتی عارفان بزرگی چون بایزید بسطامی، حلاج و مولوی بزرگ که غرق تسلیم رضا بودند و صبر و رضا از مقامات بلند عرفانی شان بود و سرخوشانه می سرودند:
هرچه آن خسرو کند شیرین کند چون درخت تین که جمله تین کند
به کلی متفاوت است. این نگاه یک انسان قرن بیستمی و بیست ویکمی است، نگاه کسی که میسراید: در شب کوچک دلهره من ویرانی است/ باد ما را با خود خواهد برد.
آنچه در کنار این دیدگاه خیامی و اگزیستانسیالیستی باعث آسودگی خیال می شود و طرب شادی به همراه می آورد طنز جاندار و پرمغز حافظی است که در استفاده از آن مهارت کامل دارد، هرچند این طنز در ژرفای خود درد و رنج فراوانی به همراه دارد اما لااقل نگاه بازیگوش و سرخوش حافظ در ابتدا جان مخاطب را سرشار از شادی می کند. این طنز گزنده در دو بیت آخر به اوج می رسد. در بیت یکی به آخر مانده شاعر با نفی زهد و زهد پرستی و انتقاد تند از سالوس و ریا و ادعای عجیب و غریب صوفیان و زاهدان و دکانداران مذهب که کار همیشگی اوست، به قله رندی و قلاشی می رسد و اعتراض و سرکشی را به اوج می رساند. این بیت از چنان قدرت و صلابتی برخوردار است که بی احساس ترین و شعر ناشناس ترین انسان ها را در جا میخکوب می کند:
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن
این اعتراض به ویژه در مصراع دوم بسیار پر رنگ است، شاعر لجوجانه و با تاکید می گوید پیش من فقط از شراب ناب حرف بزن، من هیچ حرف دیگری سرم نمی شود، من فقط زبان شراب را می فهمم، و در بیت بعد شعله اعتراض بیشتر زبانه میکشد و او با ریشخند قشری گرایان مذهبی و دست انداختن اعتقادات عوام فریبانه زاهدان و صوفیان فاسد و ریاکار و لمپنیسم رایج در محیط اطرافش کار صواب را تنها در باده پرستی می داند و آن را چنان واجب می شمارد که می گوید خواب شیرنت را ترک کن و با عزم و جزم به ستایش و پرستش شراب بپردازد. باید دقت کرد که حافظه اینجا به شراب خوردن ساده بسنده نمی کند و لجوجانه فرمان باده پرستی می دهد و آن را از واجبات می داند. این نشان از واقعیت های سرسخت و تلخی دارد که در پس شعر نهفته است و در محیطی که حافظه در آن زندگی می کرده جاری بوده است. در این شعر بدون اشاره های سرراست و مستقیم به اوضاع اجتماعی و بازی های قدرت و سیاست تمام آنها را می توان دریافت. همین جا یکی دیگر از ویژگی های شعر رخ می نماید و آن حرف های ناخوانده و سپیدی های متن است که راه را برای خوانش های گوناگون و بازخوانی های بی شمار باز می کند. این از تاویل پذیرترین شعرهای حافظ است که مناقشه بر سران بسیار است. و یکی دیگر از ویژگی های یک شعر ناب تاویل پذیری گسترده آن است، شعری که سخن در آن چنان سرشار است که خود به خود از پری لبریز می شود و این البته به مخاطب امکان می دهد تا در فرایند آفرینش شعر شرکت کند و منفعلانه تماشاگر و شنونده نباشد.
از نظ ساختاری و زبانی:
اکنون جنبه های زبانی و تکنیکی شعر می پردازم: زبان شعر روان و یک دست است و انسجام و درهم تنیدگی آن تاحدی است که هیچ کجا گسستگی در عاطفه و اندیشه مخاطب ایجاد نمی کند، همین است که آن را این قدر تاثر گذار و پرتوان ساخته است. این انسجام موجب می شود انرژی شعر به هدر نرود و تا پایان فضای شعر را زنده نگه دارد و ضرب اهنگ آن را پر تپش به پیش برد. شاعر با یک جمله امری رو به مخاطب خود که ساقی باشد سخن خود را آغاز می کند. واژه صبح در ابتدای شعر مثل خورشیدی می درخشد. این کلیدی ترین واژه و محور تمام شعر است، این واژه مانند همان آجر خورنق است که سنمار ساخته بود و اگر آنرا بیرون می کشیدند تمام قصر فرو می ریخت. با حذف یا جابه جای این واژه ها و عبارت های شعر حساب شده اند و نمی توان دست به ترکیب آنها زد و جا به جایشان کرد و نشان از صلابت و استحکام ساختمان شعر دارد، واژه صبح اما اساس و بنیاد شعر است. ناگهان بی هیچ مقدمه ای شاعر می گوید صبح است و این چنان تکان دهنده است که اثرش تا پایان شعر بی وقفه ادامه می یابد.
ترکیب خورشید در آغاز گاه بیت سوم چنان درخشان است که انسان را به وجد می آورد، خیال انگیزی و شاعرانگی این بیت در اوج است. یکی از زیبا ترین شعری در همین بیت نهفته است. آندره برتون در تعریف تصویر می گوید از قرار گرفتن دو واژه، دو عبارت یا دو جمله هرگاه امر سومی پدید آید، آن را تصویر می گویند. این تعریف کاملا در این بیت مصداق پیدا می کند، از کنار هم قرار گرفتن سه اضافه استعاری شگفت انگیز:«خورشید می»، «شرق ساغر» و «برگ عیش» که هر کدام به تنهای یک تصویر کامل هستند چنین تصویر پیچیده و حیرت انگیزی پدید می آید که واقعا هم کاری واجب تر از شاد خواری و عیش و طرب باقی نمی گذارد.
موسیقی و طنین آهنگ واژگان در دل پذیری و اثرگذاری این شعر نقش بسیار مهمی بر عهده دارد. سمفونی دل نشین و خوش آهنگی که از هماهنگی و هارمونی تک تک واژگان بر می خیزد موسیقی نرم و ملایم و دل انگیزی پدید آورده است. یکی دیگر از عوامل زیبایی به کارگیری آرایه های ادبی در این شعر است. موسیقی «س» در مصراع اول بیت اول و آخر، بازی با حرف «د» در مصراع دوم بازی با حرف «گ» در بیت سوم.
بیان شاعر در این غزل بسیار فشرده است. ایجاز که از ویژگی های برجسته شعر حافظ است در این شعر به دقت رعایت شده است. و نکته آخر اینکه شعر جهان تازه ای به مخاطب معرفی می کند. به قول یدالله رویای هر شعر تعریف تازه ای از شعر است و این غزل خود به راستی تعریف کاملی از شعر است. همان طور که پیش تر اشاره کردم، هدف از بازخوانی این شعر تنها پیدا کردن یکی از قطعه های پازل حقیقت شعر است. به این ترتیب ویژگی های که در این شعر برشمرده شد در هر اثر دیگری یافت شود می توان به شعر بودن آن اثر یقین داشت، خواه آن شعر از آثار کلاسیک باشد یا نیمایی یا شعر پسا مدرن. دیگران هم می توانند با بازخوانی شعر های دیگر به این شیوه پیشنهاد پاسخ دهند تا تصویر پازل را کامل کنند و ویژگی های دیگر شعر ناب را کشف کنند.
سرچشمه ها:
- موسیق شعر، محمد رضا شفیعی کدکنی، موسسه انتشارات آگاه، چاپ پنجم، سال۱۳۷۶
- رجوع کنید به مقاله نوع فرد در ادبیات و فلسفه از افلاطون تابکت از کتاب شعر و شناخت . ضیا موحد، انتشارات مروارید، چاپ اول ۱۳۷۷،ص۵۱٫
- تجدد و تجدد ستیزی درایران، عباس میلانی، نشر اختران، چاپ اول، ۱۷۸