پدران یا فرزندان یا بازتاب وراثت در شاهنامه

پدران یا فرزندان یا بازتاب وراثت در شاهنامه

نویسنده: کاندیدا کادمیسین دکتور اسد الله حبیب

منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت،  سال اول،صفحه ۱۵-۲۱شماره سوم، میزان-  قوس۱۳۶۹

درشاهنامه فردوسی که سر گذشت دودمان‌هاست، نه افراد بی ریشه و پیوند به ابعاد گوناگون حیات دودمانی توجه ستایش انگیزی صورت گرفته است. یکی از اصل‌های پیوند خانواده و پیوند جنتیک پدران و فرزندان است که بر پایه آن خصوصیت‌های پدران به فرزندان می‌گذرند. در این گذارش پای هر دو گونه خصوصیت در میان است، یعنی خصوصیت‌های روانی وهم خصوصیت‌های بدنی. دانشمندان جنتیک معتقداند که صفات بدنی انسان، مانند رنگ و پوست، رنگ چشمان و موی‌ها، افراشته‌گی بالا، شکل و صورت و بینی و دهن وغیره همه توان ماندگاری مساوی ندارند بعضی خصوصیت‌ها تا چندین نسل عبور می‌نمایند و بعضی زود به دو، سه نسل خلاصه می‌شوند. گاهی چنان اتفاق می‌افتد که یکی یا چند خصوصیت در یکی دو نسل خفته بماند و در نسل سومین مجال رونمایی بیابد، طور مثل اگر از پدر و مادر کوتاه قامت فرزند بلند قامتی زاده شود و اگر جستجو نماییم در میان نیاکان او شخص بلند بالایی را می‌توانیم یافت.

وراثت با هم‌دستی محیط اجتماعی، شخصیت انسان را می‌سازد و میان دانشمندان علم و تربیه بر سر اولویت این یا آن، سال‌ها گفتگو بوده است.

در شاهنامه استاد توس، با دقت شگرفی به پیوند وراثی فرزندان و نیاکان ارج گذاشته شده است،  که در این مقالت چگونگی آن را بررسی خواهم نمود.

در شاهنامه استاد توس، با در شاهنامه یکی خال سیاهی است  که کی‌قباد بر بازوی خویش داشت. این خال را سیاووش نیز داشت و‌ آن‌گاه  که گیو به جستجوی کی‌خسرو به توران و به شهر ختن رفت  و او را یافت از همان خال سیاه بازویش شناخت که پسر سیاووش است و از تبار قباد.

همانندی کی‌خسرو به پدرش سیاووش از نگاه نمای بدنی و حرکات، اشاره‌وار،  در جای دیگر نیز آمده است، جایی‌که خواننده شاهنامه از عدسه چشمان بهزاد، اسپ سیاووش، به کی‌خسرو می‌نگرد.فرودسی می‌گوید:

نگاه کرد بهزاد و کی را بدید              یکی باد سرد از جگر برکشید

بدید آن نشست سیاووش پلنگ            رکیب دراز و جناح خدنگ

(چاپ بیهیقی،ص ۱۵۲)

عبارت «رکیب دراز» بیان‌گر قامت افراشته کی‌خسرو است که بنابر آن سیاووش نیز بلند بالا بوده  است و بیان فشرده« نشست سیاووش پلنگ» شباهت زیاد کی‌خسرو را به سیاووش می‌رساند، چون همانندی برو دوش، سر و گردن و قرار گرفتن بر پشت زین وحتی حالت نگاه و نمایی کلی او. فردوسی در جای دیگری نیز کی‌خسرو را با همین وسیله وصف می‌نماید، یعنی با استفاده از یاد آوری همانندی های او به پدرش، نیاکانش و اهل تبارش. این‌هم یکی دیگر از شیوه‌های وصف قهرمانان در شاهنامه فردوسی است.  این شیوه هر چند می‌تواند زیر عنوان وصف قهرمانان از زبان داستان‌سرا جای گیرد، مگر بنابر اهمیتی‌که دارد پندارم به پژوهش مستقل می‌ارزد.

در داستان سیاوش، پیران ویسه مهربان که سالار سپاه افراسیاب بود، از زادن کی‌خسرو به افراسیاب خبر می‌دهد، اما چه خبر دادنی! با ترس و دلهره که مبادا خشم افراسیاب بجنبد و تخم سیاووش را زنده نماند. پیران با عباراتی‌که افراسیاب را بر سر مهر آورد، از تولد نواسه‌اش او را خبر می‌سازد و در ضمن نوزاد را چنین وصف می‌کند:

بدو گفت خورشید فش مهـــــــترا                  جهـــــان دار و بیدار و افسون‌گــرا

به بخت یکی بنده افـــــزود دوش                   که گفتی ورا ماه دادســــــــت هوش

نماند به خوبی به گیتی به کــــس                            تو گویی به گهواره ماهست و بس

اگر تورا روز باز آمــــــــــــدی                     بدیـــدار چهرش نیاز آمــــــــــــدی

فریدون گر دست گویی به جــای                             به فــــرو به چهـــر و بدست و پای

بر ایوان نبیند چنو کـس نـــــگار                            بدو تازه شد فره شهــــــــــــــــریار

از انــدیشه بد بپــــــــرداز   دل                     بیفروز و تاج و برافـــــــــراز و دل

(ص  ۱۴۳)

در این بیت‌ها به شباهت کی‌خسرو به تور، نیای تورانیان و همانندی او به فرو چهر و برزو بالا به فریدون پدر تور و جد مشترک ایرانیان و تورانیان اشاره شده است.

تاکید بر گذار خصوصیت‌های سیاوش پدر به کی‌خسرو پسر به صورت وراثی در جای دیگر شاهنامه نیز آمده است، و آن بیان و رخداد دیدارگیو با کی‌خسرو است. گیو چنان‌که نوشتم، در جستجوی کی‌خسرو به  توران می‌رود و او را در کنار چشمه‌یی می‌یابد. و آن‌گاه فردوسی از نگاه گیو به توصیف کی‌خسرو می‌پردازد:

یکی چشمه‌یی دید رخشان ز دور                   یکی سرو با دلارام پور

یکی جام می بر گرفته به چنگ                    به سر بر زده دسته گل برنگ

ز بالای او فره ایــــــــــزدی                         پدید آمد و روایت بخـــــــــردی

تو گفتی سیاووش بر تخت عاج                    نشستست و بر سر ز پیروزه تاج

همی بوی مهر آید از روی او                      همی زیب تاج آیـــــــد از موی او

بدل گفت گیو این به جز شاه نیست                چنین چهره جز در خور گاه نیست

(ویژه گی‌ها داستان شاهنامه، ص ۶۹)

در بخش پهلوانی شاهنامه نمونه دیگر توجه فردوسی به وراثت واگذار نشانه‌های پدران به فرزندان شباهت رستم است به نیایش سام. چنان‌که  پیشتر گفتم، گاهی چنان می‌شود که ویژه‌گی‌های تن و صورت و اخلاق و عادات  شخص بیشتر پس از یک نسل یعنی نه در پسر بلکه نواسه روشن‌تر تجلی می‌یابد.

در شاهنامه آمده است  گاهی که تندیس رستم نوزاد را از جامه‌ها ساختند و نزد پدر کلانش سام بردند، او شباهت میان خود و او یافت:

ابر سام یل موی بر پای خاست                     مرا ماند این پرنیان گفت راست

اگر نیم از این پیکر آید تنش                        سرش ابـــــر ساید، زمین دامنش

(ویژه گی‌های داستانی…ص ۷۳)

نه تنها پیکر رستم  به نیایش سام می‌مانست بلکه چهره او نیز به سام شباهت داشت،  چنان‌که رستم گاه دیدار با سام به وی چنین می‌گوید:

به چهر تو ماند همی چهره‌ام                        مگر چون تو باشد همی زهره‌ام

(شاهنامه ص ۶۵)

از این مقایسه بر می‌آید که پوست صورت و موی سام نیز سرخ بوده است. یکی از مثال‌های شباهت به نیا، همانندی ارد شیر بابکلن نوزاد است به جدش اردش ملقب به بهمن که فردوسی داستان زدان او را چنین آغاز نموده است:

چو نه‌ماه بگذشت از آن خوب چهر                یکی کودکی آمد چو تابنده مهر

به ماننده نامـــــــــــــــدار اردشییر                 فزاینده و فروخ و دلپــــــــــذیر

همـــــان اردشیرش پدر کرد نام                    نیاشد  به دیــــــــدار او شاد کام

در داستان رستم و اسفندیار جنبه معنوی وراثت برجستگی دارد، یعنی عبور ویژه گی اخلاق گشتاسپ شاه، به اسفندیار فرزندش که در اما تیز داستان را ضمانت می نماید و داستان را به سوی اوج می‌برد.

گشتاسپ در نو جوانی سخت دلبسته تخت و تاج بود که هنوز در زنده‌گی پدرش لهراسپ هوس دستیابی بر آن را در سر می‌پرورد. وی در آتش آن آرزو با پدر بر آشفت و روزگاری ترک دیار نمود و رهسپار روم گردید. تا آن‌که با توافق با قیصر روم که به زور سر نیزه باژ از لهراسپ می‌خواست، پدر را ناچار گردانید که تاج وتخت شاهی را توسط زریر به او بفرستد و خود انزوا گزیند.

در داستان « جنگ رستم و اسفندیار » و سر گذشت اسفندیار و گشتاسپ نیز شباهت اخلاقی پدر و پسر قابل توجه است.

اسفندیار نیز همانند پدرش گشتاسپ دیوانه تصاحب پادشاهی بود. هر بار از  پدر وعده می‌گرفت که مثلا پس از فلان کار زار ویا اجرای فلان ماموریت پادشاهی  را به وی واگذار خواهد شد مگرگشتاسپ باز بهانه می‌گیرد و دلیلی می آورد و تخت را برای اسفندیار خالی نمی‌نمود. اسفندیار  هر چند در آستانه سفر رزمیش به سوی زابل، برای بستن دست رستم ، تقریبا دیگر از تاج و تخت دست شسته بود و فهمیده بود که گشتاسپ او را می‌فریبد و از نبرد با رستم زنده بر نخواهد گشت و چنان‌که خود گفت، تنها جهت اجرای  فرمان پدر تن بدان کار داد، نه چنان‌که بعضی پنداشته اند به طمع پادشاهی و تاج و تخت. اینک به بخشی از گفتگوی اسفندیار با گشتاسپ بنگریم:

سپهبد(اسفندیار) بروها پر از چین بکرد           به شاه جهان گفت کز دین مــــگرو

ترا نیست دستان و رستـــــــــــــم به کار                    همــی چـــاره جویـــــی ز اسفندیار

دریــــغ آیدت تخـــت شاهــــی همــــــی          ز گیتــــی مـــرا دور خواهی همی

ولیکن ترا من یکـــــــــی بنـــــــــــده‌ام            به فرمان و رایت سر افگنـــــــد‌ه‌ام

هم اکنــــــون برانم ســـــــوی سیستان             به فــــرمانت ای خسرو کین ستان

(ص ۳۲۰)

همین بیت در نشان دادن آن‌که اسفندیار برای تصاحب تخت و تاج به جنگ رستم نرفته است، بلکه اجرای فرمان پدر وادارش ساخت، اهمیت زیادی دارد:

ترا باد این تاج و تخــــــت مهان                             مرا گــــــوشه‌یی بس بود در جهان

سخن بر سر شباهت اخلاقی پسر و پدر است، شباهت اخلاقی  اسفندیار و گشتاسپ که این داستان را پیچ و گره جالب داده است.

این خصوصیات اخلاقی ارثی گاهی ممیزه دودمانها قرار می‌گیرد، مانند اخلاق خاندان سیاوش که به گفته پیران ویسه چنین مشخص می‌شود:

کســـــی کز نــــــژاد سیاوش بود                 خــــــرد مند و بیدار و خامش بود

(ویژه‌گی داستانی، ص ۷۳)

و مانند یکی از خصوصیت‌های اخلاقی دودمان سام که تمایل به عشق ورزی و شاد کامیست، البته در کنار دیگر صفات عالی نیک و احترام  برانگیز آنان. زال داستان جالب عشقی دارد. رستم نیز داستان جالب عشقی دارد. سهراب نیز به یک نگاه عاشق گرد آفرید می‌شود و حتی برزو پسر سهراب نیز مانند خود سهراب (در ملحقات شاهنامه) محصول یک معاشقه زود گذر است.  به‌سخن کوتاه بهترین داستان‌های عشقی شاهنامه مربوط خانواده سام است و بیژن که با یک نگاه عاشق منیژه شد، نیز کسی دیگری نیست مگر جوانی از دوده رستم. بیژن  پسر گیو است و مادرش بانو گشتسپ دختر رستم بود و او نواسه دختری رستم است، بدین گونه خون سام در رگ‌های او نیز جاریست وبدین گونه همه داستان‌های عشقی  دل پذیر شاهنامه برخانواده سام منحصر می‌شود. پهلوانان دودمان سام میلی به شادکامی دارند . حتی رستم که همه عمر در نبردگاه  نیزه انداخت و گزر کوبید، نه در رزم و رویا رویی با دشمن بلکه در بزم و شکار ودر شکارگاه وهنگام  خوش گزرانی در چاه شغاد می‌افتد و زنده‌گی‌اش پایان می یابد.

این ویژه‌گی، یعنی توجه به قانون جنتیک در بیان سر گذشت پدران و فرزندان و تشکیل نوعی اخلاق دودمانی بنابر همین اصل، در جنب ده‌ها ویژه‌گی دیگر، نشان می‌دهد که شاهنامه تراویده خامه شاعریست که شناخت عمیق و استثنایی از قانون مندی‌های تکامل اجتماعی دارد و همین گونه خصوصیت‌ها شاهنامه فردوسی را بر «الیاد و او دیسه» هومر و «؟ مها بهارات» و «راما یانا» برتر می‌نهد.

 

 

 

نشر شده در: اشعار, دانشمندان و متفکرین, دانشمندان کلاسيک, دریچۀ به سوی کتاب, فصلنامه حجت, مقالات

بدون نظر.

نظر دهيد


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.