واکنش‌های عاطفی فردوسی در شاهنامه

واکنش‌های عاطفی فردوسی در شاهنامه

نویسنده: کاندید اکادمیسن دکتور اسدالله حبیب

منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال دوم، صفحه ۹- ۱۹، شماره اول، حمل- جوزا

از آن‌که فردوسی، آن فرزانه سخن گسترتوس، در گزارش داستان‌ها به شعر سخت پایبند اصل و امانت‌دار بوده سخن‌ها رفته است. و خود نیز اندرین باب، اشاره‌هایی دارد، مانند این:

سر آوردم این رزم کاموس نیز

درازست و نفتاد از و یک پشیــــــن

گر از داستان یک سخن کم بدی

روان مـــــــرا جـــای ماتـــــم بدی

( ۲، ۹۱۷، ۱۶۲، به بعد)

و در آغاز داستان رستم و شغاد نیز می‌خوانیم:

کنون کشتن رستم آریم پیـــش

ز دفتر همیدون به گفتار خویش

(۳، ۱۵۱۹، ۴۳۵۴)

چنین نگرشی آفاقی به سوژه‌‎ها، جای‌گاه فردوسی را به مثابه‌ حماسه سرای آگاه و توانا برتر می‌آراید و تکیه زیاده بر آن، سیمای فردوسی گاه‌نامه پرداز را فروغ بیشتر ‌می‌دهد و فردوسی شاعر یعنی خیال ایجاد‌گر او فرو می‌ماند، که در سراسر شاهنامه نقش انگشت‌های او فراوان‌تر است.

از همان التفات‌ها به شخصیت گاه‌نامه سرای فردوسی‌ست که در تمهید داستان«بیژن و منیژه»«یکی مهربان یار» سراینده را هم‌سر وی یا کنیز مهربانش شناخته‌اند که می‌توان پنداشت آن مقدمه دلپذیر نه رخداد عینی، بلکه نقاشی خیال آفرینش‌گر شاعر باشد. و جلوه‌های آن خیال ایجادگر در جزئیات کنش و واکنش قهرمان، زمان و مکان داستان‌ها، کرکتر سازی و کار برد نمادها در سراسر شاهنامه، بیش یا اندک نمو دار است و موازی به آن جلوه احساس و عواطف سراینده هنگام سرایش داستان‌ها نظر رباست که در این کوتاه سخن بر آن درنگ خواهم نمود.

یاد آوردنی می‌دانم که  شیوه کار فردوسی چنیین بوده است که نخست داستانی را تا اخیر می‌خوانده یا برایش می‌خوانده‌اند و او تا انجام می‌شنیده و بعد در زمان مناسب دست به خامه می‌برده است. پس در خلال خوانش داستان و از آن تا زمان سرایش و در روند سرایش داستان فرصتی برای گمارش خیال و حتی بستن پیوندهای عاطفی با مجموع داستان و کرکترها می‌داشته است و در این امر حافظ نیرومند او مددگارش بوده است، که خود گوید:

در این داستان گفتم آن کم شنود

چنین یاد هر گز کسی را نبود

و داوری‌های اشاره گونه او در آغاز بعضی از داستان‌ها نشان دهنده همان شیوه کار اوست، مانند«یکی داستان‌ست پر آب چشم»، «رستم و سهراب»، «یکی داستان‌ست با رنگ وبوی»،«جنگ هفت گرد»،‌« از پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت»

( داستان خسرو  پرویز) (۵،‌۲۴۹۷، ۳۹۵۱ )

حالا تصور بفرمایند، فردوسی بیش از یک سوم عمرش با صدها خانواده و مردان و زنان گوناگون و اما برازنده و نا مکرر مانوس بوده است و شماری از آنان از زاد  روز تا در گذشت در کاخ و دشت ذهن وی زنده‌گی‌های سراسر بزم و رزم و پر هیاهو و پیروزی و شکستی را پیموده‌اند، که خواه مخواه با آن آدم‌ها پیوندهای عاطفی بسته است و رخدادهایی‌که  با سر نوشت آن آدم‌ها پیوسته بود نیز هر کدام نیش و نوش خود را داشته است.

فردوسی آن پیوندهای عاطفی و جلوه‌های احساس خویش را در شاهنامه با توصیف‌ها و یا افاده‌های توصیفی که پیوسته با حوادث یا اشخاص می‌آورد پدیدار می‌سازد.

در این‌جا نکته دیگری نیز یاد آوردنی‌ست که توصیف‌های با رنگ و بوی عاطفی را می‌توان  از توصیف‌های بنا بر ضرورت، جدا ساخت. مثل دو توصیف نا هم‌سویی که درین سه بیت پی‌هم در باره دهاک آمده است:

بپیچیــــد دهاک بیــــداد گــر                بدریدش از بیم گفتی جگر

یکی بانک  بر زد به خواب اندرون       که لرزان شد آن خانه صد ستون

بجستند خورشید رویان ز جای            از آن غلغل نامور کد خدای

(۱، ۳۵، ۵۴ به بعد)

سخن بر سر کار برد ناگزیرانه (نامور کد خدایی) در کنار واژه (بیداد گر) عاطفی است. در چند جای دیگر نیز برای دهاک چنین وصف‌های به کار رفته‌اند، مانند:

به شاه گران‌مایه گفت ارنواز         که بر ما بباید گشادنت راز

(۱، ۳۵، ۴۶)

کی نامور پاسخ آورد زود                    که از من شگفتی بباید شنود

(۱، ۴۳، ۲۵۲)

مگر دهاک در شاهنامه ضد قهرمانست و فردوسی همه جا « بیداد گر»، «اژدهافش» و «نا پاک دینش» می‌نامد، زیرا در عهد او:

نهان گشت آیین فرزانگان                    پراگنده شد نام دیوانگان

هنر خوار شد جادوی ارجمند         نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز               ز نیکی نبودی سخن جز به راز

(۱، ۳۲،۳به بعد)

در داستان پادشاهی فریدون و رخداد دل‌خراش میان ایرج و سلم و تور، می‌توان پنداشت که احساسات ملی فردوسی جانبدار ایرج باشد و عواطف دل‌سوزانه عام بشریش نیز، که خامه‌اش نمناک اشک است:

جهانا بپروردیش در کنار                   و از ان پس نداری به جان زینها

نهانی ندانم ترا دوست کیست       بدین آشکارت بباید گریست

(۱، ۸۲، ۵۵۲، به بعد)

و سلم و تور را دو بی‌هوده بی‌شرم می‌نامد:

دو بیهوده را دل برین کار گرم              که دیده بشویند هر دو ز شرم

(۱، ۸۱، ۵۱۳)

و آن‌گاه که تور با نیزه منوچهر به خاک می‌افتد، استاد توس، با چند بیت فلسفی که خواننده را به اندیشه می‌نشاند، می‌گذرد و اما گاهی که منوچهر سر سلم را از تن جدا می‌کند، خون سردی سراینده باز هم بیشتر است:

یکی تیغ زد بر برو گردنش                  به دو نیمه شد خسروانی تنش

بفرمود تا سرش بر داشتند                    به نیزه  به ابر اندر افراشتند

بماندند لشکر شگفت اندر وی               از آن زور و بازوی جنگ‌جوی

(۱، ۱۱۰، ۱۱۴۹، به بعد)

هم‌چنان اغریرث تورانی برادر افراسیاب یکی از قهرمانان دل‌خوا و محبوب فردوسی‌ست، وی دو بار وارد نبردهای ایران و توران می‌‍شود. نخستین  بار که پیشنگ عهد شک‌نامه بنیاد لشکر کشی می‌نهد اغریرث پدر را هشدار می‌دهد که:

اگر ما نشوریم بهتر بود              کزین شورش آشوب کشور بود

(۱، ۱۲۲، ۱۳۰)

دیگر، به  گاه گرفتاری نوذر با هزار و دویست تن در چنگ سپاه افراسیاب، تدبیری به کار می‌بندد و اسیران را از تیغ می‌رهاند و به  کشواد می‌سپارد. بر سر این شجاعت انسان دوستانه جان شیرین را نثار دشنه افراسیاب می‌نماید. و از آن‌جاست که فردوسی همه جا «اغریرث پر هنر»،‌« اغریرث نیک خواه »و « گرانمایه اغریرث نیک پی» اش می‌نامند.

هم‌چنان که برادر کشی با روان بیداد ستیز فردوسی ناهم‌سوست، فرزند کشی ولو نفهمیده رستم نیز گونه عاطفه او را، می‌خراشد و از آن‌روست که می‌گوید:« دل نازک از رستم آید به خشم».

رستم، در ین داستان اسیر« آز» است و «آز» چون شب سیاهی چشمانش را بسته است که فرزندانش را نمی‌شناسد:

همی بچه را باز داند ستور           چه ماهی به دریا چه در دشت گور

نداند همی مردم از رنج و آز یکی دشمنی را ز فرزند باز

(۱، ۴۳۴، ۱۰۹۰و۹۱)

فردوسی،  باز در همین داستان، جای دیگر، یعنی دومین روز رستم وارد آوردگاه می‌شود این واژه را به کار می‌برد، طوری که ناخوشنودی سراینده را از آمدن دوم باره پهلوان به میدان نشان می‌دهد. چنان می‌نماید که فردوسی از پایان داستان در هراس است، نمی‌خواهد که رستم به جنگ با سهراب پافشاری نماید و دعوت او به سازش گوش فرا ننهد، آن بهره داستان چنین آغاز می‌یابد:

چو خورشید رخشان بگسترد پر            سیه زاغ پران فرو برد سر

تهمتن بپوشیـــــــد ببـــر بیان                  نشست از بر اژدهای دمان

سپه را دو فرسنگ بد در میان               کشادن نیارست یکتن میان

بیامــــــد بدان دشت آوردگاه                  نهاده، ز آهن بسر بر کلاه

همی تلخی از بهر بیشی بود                  مباد که با آز خویشی بود!

(۱، ۴۴۱، ۱۲۲۵، به بعد)

هویداست که بیت آخرین، تبصره طنز آمیز فردوسی‌ست در باره آمدن رستم به نبرد سهراب که نا خوشنودی سراینده در ٱن منعکس می‌باشد.

افزدون بر آن، گاهی که خنجر رستم در پهلوی سهراب فرو می‌رود فردوسی بیدرنگ رشته روایت را می‌برد و به تهدید و توبیخ رستم زبان می‌کشاید، بدین صورت:

زدش بر زمین بر به کردار شیر             بدانست کوهم نماند بزیر

سبک تیغ تیز از میان بر کشید               بر پور بیـــدار دل بر درید

هرآنگه که تو تشنه گشتی به خون           بیا لودی این خنجری آبگون

زماه به خون تو تشنـــــه شـــود              بر اندام تو موی دشنـــه شود

بپیچیـــد از آن پس یکی آه کرد               زنیک و بد اندیشه کو تاه کرد

(۱، ۴۴۶، ۱۳۴۲ به بعد)

مگر در مقابل ، حتی در مقدمه داستان، طوری‌که  از گشایش گره داستان خود داری می‌نماید، بر سر نوشت سهراب ویه می‌کند و با کار برد سمبول‌های «نارسیده ترنج» و «تند باد»، در دو راهه  این‌که  مرگ جوانان داد است یا بیداد به گفتگوی بغض گرفته‌یی با خود می‌پردازد:

کنون رزم سهراب و رستم شنو              دگرها شنیدستی، این هم شنو

یکی داستانست پر آب چشم                  دل نازک از رستم آید به خشم

اگر تند بادی بر آید ز کنج                    به خاک افگند نا رسیده ترنج

ستم کاره خوانمش هر داد گر                هنرمند گویمش هر بی‌هنر

اگر مرگ داد است بیداد چیست؟   ز داد این همه بانگ و فریاد چسیت؟..

همه تا در آز رفته فراز                      به کس وا نشد این در آز باز

(۱، ۳۸۴، ۱ به بعد)

و سخن از «آز» انگشتی‌ست که به سوی رستم اشاره می‌نماید.

به عقیده فردوسی بیداد، بیداد است با هر دستی که انجام یابد، چه دست افراسیاب، چه رستم و چه شیرویه ساسانی که زنده‌گی او را چنین در  بیتی سرزنش آمیز خلاصه کرده است:

به شومی بزاد و به شومی بمرد              همان تخت شاهی پسر را سپرد

(۵، ۲۵۴۱، ۶۴۰)

فردوسی بزرگ در باره هرمزد نوشیروان نیز لحن دوستانه ندارد. وی آن‌گاه که هر مزد سه وزیر خردمند پدر ایزد گشپ،  برز مهر و ماه آذر  را می‌کشد و زردشت، موبد موبدان را زهر می‌خوراند و به کشتن بهرام آذرمهان و سیما بر زین میان می‌بندد، می‌گوید:

چو شد کار موبد به زاری بسر              همه کشور از درد زیر و زبر

جهاندار خونریز نا ساز گار                  نکرد ایچ یاد از بد روزگار

میان تنگ، خون ریختن را ببست            به بهرام آذرمهان یاخت دست

(۵، ۲۲۲۶، ۱۴۸ به بعد)

و همین عواطف بشر دوستانه فردوسی در قالب داد پسندی و بیداد ستیزی، «شاهنامه » را از جای‎گاه حماسه‌یی ملی به برترین سکوی حماسه جهانی می‌نشاند.

فردوسی برهمان راستای بی‌زاری از بیداد و آز در پایان‌های سرایش شاهنامه یعنی پس ازتقریبا سی سال شنیدن نوحه فرنگیس‌ها وتهمینه‌‎ها و دیدار اشکباری کتایون‌ها و رودابه‌ها و جریره‌ها بر جوان مرگی اسفند یارها و سهراب‌ها و فرودها و شبا روز کوبه گرز و کوپال هماوردان وسم چرم‌گان باد پای،  خروش رزم آوران و غریو تبیره و کرنای در گوش‌هایش و صورت گرد آلوده‌ها  پهلوان فرا چشمش، در سالیان پس از پنجاه احساس خستگی می‌نموده است، که موازی با شکوه از پیری  وتنگی روزگار،  از آن‌چه  در داستان‌ها  نیز رخ می‌دهد گاه گاهی می‌نالد و اشک می‌ریزد.

در ۵۸ سالگی که داستان سیاوش را سروده است، بر کشته شدن بی محل وناروای سیاوش سپند آسا در آتش می‌تپد:

چپ و راست هر سو بتابم همی              سرو پای گیتی نیابم همی

یکی بد کند نیکی پیش آیدش                 جهان بنده و بخت خویش آیدش

چنان زنده‌گی بی‌آزار و پاکیزه و سیراب از آرمان‌ها والای پاک دامنی و مردم نیازاری و بیزاری از خون‌ریزی و دلبسته‌گی به آبادی و آبادسازی نباید چنین حقارت بار و ناکام و خونین پایان یا بد. نباید خیر بشکند و شر کامیاب شود.

پایان این داستان و شماری از داستان‌های شاهنامه با عواطف فردوسی نا سازگار بوده‌‎اند. چرا فرود جوان خواه مخواه به نبرد کشانده شود و بی‌گناه کشته شود؟ فردوسی در مرگ فرود نیز چنان بیت‌های سوز ناکی دارد که در اثرمندی با بیت‌های در سوگ پسر سی و هفت ساله درشت خوی خود سروده است برابری می‌کند. پنداری فرود نیز فرزند دیگر فرودسی‌ست که می‌گوید:

بزاد به سختی و ناکام زیست         بران زیستن زار باید گریست

سر انجام خاکست بالین اوی          دریخ آن دل و رای و آیی اوی

(۱، ۷۲۴، ۱۰۷۵، ۷۶)

پایان داستان«جنگ رستم و اسفندیار» نیز خلاف خواست فردوسی‌ست، فردوسی بر مرگ نا بهنگام، دور از داد و مظلومانه اسفندیار نیر سوگ‌وار بوده است که پیش از آغاز داستان با بیت‌های تمثیلی زیبایی عواطف خویش را در رابطه با اسفندیار بیان داشته است:

ندانم که عاشق گل آمد گر ابر                که از ابر بینم خروش هژبر

بدرد همـــی پیش پیـــراهنش                  در افشان شود آتش اندر تنش

سرشک هوا بر زمین شد گوا                به نزدیک خورشید فرمانروا

که داند که بلبل چه گوید همی                به زیر گل اندر چه جوید همی

نگه کن سحر گاه تا بشنوی                   ز بلبل سخن گفتن پهلـــــوی

همی نالد از مرگ اسفند یار                  ندارد بجــــز ناله زو یاد گار

(۳، ۱۴۳۳، ۲۵۱۵ به بعد)

سزاوار یاد آوریست که در موارد مخالفت فردوسی، با کشته شدن سیاوش، فرود، سهراب و اسفندیار نمی‌توان بعد دیگر شخصیت فردوسی یعنی نگرش حکمیانه او یا فردوسی حکیم را از نظر دور داشت. در آن‌جاها فردوسی شاعر و فردوسی حکیم یک دل و یک زبان به اعتراض  می‌خیزند.

نا سازگاری فردوسی با متن داستانی که کهن که فرا دستش بود در جاهای دیگری نیز تجلی یافته است. طور مثال دخالت سیمرغ ودیوان و جادوان  و رخدادهای خرد ناپذیر که جزء اساطیر و روایات حماسی‌ست فردوسی را گاه سرایش شاهنامه دو دل و متردد می‌ساخته است که در آغاز، در باب«گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه» توضیح گونه بیان می‌دارد که آن‌چه با خرد نا هم‌سوست به معنای رمزها پذیرفته شود:

توانم مگـــر پایگه ساختن                    بر شاخ آن سرو سایه فگن

کزین نامه نامور شهریار                     به گیتـــی بمانم یکی یاد گار

تو این را دروغ و فسانه مدان                بی‌کسان روش در زمانه مدان

از و چند اندر خورد با خرد                  دگر بر ره رمز معنــــی برد

(۱، ۷، ۱۳۲به بعد)

و جای دیگر داستان« جنگ رستم با اکوان دیو است» که فردوسی حکیم خود به بودن اکوان دیو باور ندارد و از نا باوری خواننده نیز هراسان است و از آنرو در مقدمه داستان دلایلی می‌آورد  که داستان را پذیرفتنی و انماید(*) این نیز مورد دیگریست از آن مواردی‌که فردوسی حکیم صدایش را بلند کرده است، چنان چه در مقدمه آن داستان می‎‌خوانیم:

جهان پر شگفتست چون بنگری                 ندارد کسی آلت داوری

که جانت شگفتیست وتن هم شگفت        نخست از خود اندازه باید گرفت

و دیگر که بر سرت گردان سپهر            همی نو نمایدت هر روز چهر

نباشی برین گفته همـــداستان                 که دهقان همی گوید از باستان

خردمند کین داستان بشنـــود                  بدانش گراید، بدین نگرود

و لیکن چو معنیش یاد آوری                 شوی رام و کوته شود داوری

تو بشنــو ز گفتار دهقان پیر                 اگر چه نباشد سخن دلپـــذیر

(۲، ۹۱۸، ۱۳ به بعد)

سوژه داستان « جنگ رستم با اکوان دیو» چنان که از بیت‌های نقل شده بر می‌آید، برای فردوسی حکیم قابل قبول نیست که سخن راندن از آن را نیر دلپذیر نمی‌داند. در هر حال این هم بیان‌گر آنست که استاد توس به تبعیت از « دفتر باستان» و حکم امانت داری و هر چند موضوع چراغ شوقی در وی بر نمی آفروخته است، به سرایش داستانی یا داستان‌هایی همت گماشته است.

در کنار آن در جاهای دیگری نیز نشانه‌های نا خشنودی فردوسی پدیدار است، و آن نشانه‌ها را که غالبا در فصول پایین شاهنامه می‌یابیم و دلیل دیگری که بار آور آن نا خشنودی‌ها باشد نمی‌توان سراغ نمود، دلالت‌هایی بر خستگی و کاهش حرارت سرایش در  کوره تن  و روان شاعر می‌پندارم و درمانده‌گی توسن تحملش از سنگینی بار آن همه کرکتر و حادثه طی آن سالیان دراز یعنی یک سوم تمام عمر که در پایان‌های داستان نوشیروان می‌گوید:

سپاس از خداوند خورشید و ماه              که رستم ز بوزر جمهروز شاه

چو این کار دلگیرت آمد به بن               ز شطرنج باید که رانم سخن

(۵، ۲۱۲۹، ۲۷۰۶، به بعد)

هم‌چنان در داستان پادشاهی کیخسرو که آن حکیم فرهیخته در آستانه شست ساله‌گی قرار داشته است، حتی از آوازها بی‌زاری نشان داده می‌سراید:

سراینده ز آواز بر گشت سیر        همش لحن بلبل هم آوای شیر

چو بر داشتم جام پنجاه و هشت              نگیرم بجز یاد تابوت و دشت

و پس از سال‌های شست و شش که داشتان شیرویه را سروده است از ناگزیری خویش به آغاز داستان اردشیر اشاره نموده است:

کنون پادشاهی شاه اردشیر                   بگویم که پیش آمدم نا گزیر

(۵، ۲۵۴۲، ۱)

و پندارم که بنابر همان سبب، یعنی کاهش ایستادگی جسمی و روانی سراینده است که در باز پسین باب‌های شاهنامه بیان آورد و ستین کوتاه و بیان گفتگوها، نامه‌ها و توصیف و شرح مسایل دور از نبردگاه مشروح و دراز دامن‌ست، مانند: بنای کاخ مداین ، سر گذشت تخت طاقدیس، سر گذشت سر کش و باربد، نامه رستم به برادرش، نامه رستم به سعد وقاص،  نامه یزدگرد به ماهوی سوری، نامه یزدگرد به مرزبانان توس و رای زدن پیران و بزرگان و غیره.

فردوسی، آن سخن سالار کم بدیل را هر چند در باز پسین سال‌های سرایش شاهنامه فروغ بینایی کاهش پذیرفت و گوش‌ها گران گردید و بالایش خم آورد پاها سستی گرفت، اما هر گز خامه حماسه نگار رویین تنش نلرزید و این نمایان‌گر نبوغ اوست.(**)

*- در باره آن‌که فردوسی به توجیه و تاویل این داستان پرداخته  است در « حماسه سرایی در ایران» نیز ذکری رفته مگر مولف‌« حماسه سرایی» مبنی بر آن، توجه فردوسی را به رعایت اصالت داستان‌ها نشان می‌دهد. «رک: حماسه سرایی در ایران، داکتر ذبیع الله صفا، تهران، ۱۳۲۴، ص ۱۸۵٫

**- مثال‌ها از شاهنامه چاپ دبیر سیاقی اخذ شده‌اند. شماره اول جلد، شماره دوم صحفه و شماره سومین، عدد بیت را نشان می‌دهد.

سال‌ها تو سنگ بودی دلخــراش            آزمون را یک زمانی خاک باش

در بهاران کی شود سر سبز سنگ          خاک شو، تا گل بر آید رنگ رنگ

مولوی

نشر شده در: دانشمندان کلاسيک, فصلنامه حجت, مقالات, کليات شعر و ادب

بدون نظر.

نظر دهيد


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.