شرح حال و معرفی آثار حضرت مولانای بلخی
نویسنده: نیلاب رحیمی
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، شماره سوم، از سال دوم، صفحه ۲۹- ۴۲، شماره مسلسل هفتم، میزان – قوس ۱۳۷۰
مولانا جلال الدین محمد فرزند سلطان العما بهاءالدین محمد در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ ه بر بساط هستی پا نهاد.
پدر مولانا از بزرگان و سرآمد روزگارش در علم حال و قال بود. نفوذ شخصیت او روز تا روز در اطراف و اکناف خراسان گستردهتر میشد و به ارادتمند و اخلاص کیشان او میافزود.
مثل او کس نبود در فتـــوا از فرشته گذشتــه در تقـــوا
هم چو او در جهان نبد عالم بندهاش بود عـــادل و ظالـــم
بود اندر همه فنــون استاد حق به وی علم را تمامت داد
سلطان العلما در اثر تلاش و کوشش مردم زیادی را بسوی خود کشانید این وضع را سلطان محمد خوارزم شاه برای حاکمیتش خطرناک دانسته، سلطان العلما را بمثابه رقیب سیاسی خود وانمود کرد. مولانا بهاءالدین ولد از این طرز تلقی سخت آزرده شده از بلخ به قصد بیت الله الحرام هجرت نمود.
کرد از بلخ عزم سوی حجــاز زانکه شد کارگــر در او آن راز
بود در رفتــن و رسید خبـــر که از آن راز شــد پـــــدید اثـــــر
کرد تاتار قصــد آن اقــــوام منهــــــــزم گشت لشکــــر اسلام
بلخ را بستد و بــــزاری زار کشت از آن قوم بیحــــد و بسیــار
سبب هجرت سلطان العلما را آزردهگی از مردم بلخ گفتهاند، ممکن است مشتی از اراذل و اوباش به اشاره خوارزم شاه در برابر سلطان العلما بی ادبی کرده باشند. لیکن علت اصلی در این راستا همان اقدامات ناشایست مقام سلطنت است. تاریخ دقیق این هجرت روشن نیست اهل پژوهش و محقیقین بین سالهای ۶۰۹ه تا ۶۱۶ه. را گفتهاند.
از گفته ولدنامه پیداست که همان سال۶۱۶ه اعتبار دارد. زیرا در سال ۶۱۷ه. چنگیزیان در بلخ هجوم آوردند و آن شهر زیبا را ویران کردند. سلطان العلما در عرض راه شیخ عطار را ملاقات کرد و این ملاقات از موهبتهای بزرگ خداوند است که حضرت مولانا از نظر فیاض حضرت عطار بهرهمند گردید و به دریافت کتاب اسرارنامه از طرف آن بزرگ مرد عرفان در روزگارش فایز آمد. از ویژهگیهای خصلت اولیاست که در سفر مردان حق با یزید بسطامی به کعبه چنین تبیین مینماید.
ســــوی مکه شیـــخ امت با یزیـــد از برای حــــج عمـــــــره میدوید
او بهر شهری که رفتی از نخست مر عزیزان را بکردی باز جست
گرد میگشتی که اندر شهر کیست کو برارکان بصیــــرت متکیست
گفت حق کاندر سفر هر جا روی باید اول طالــــب مردی شـــــوی
سلطان العلما از نیشاپور رهسپار مکه معظمه و مدینه منوره شد پس از زیارت حرمین شریفین جانب روم را قصد کرد و در لارنده از توابع روم متوطن گردید و در آنجا در سال ۶۲۲ه آنگاه که حضرت مولانا هجده سال داشت دختر خواجه لالای سمرقندی را به حباله نکاح او در آورد و حاصل این وصلت بهاءالدین محمد معروف به سلطان ولد متولد سال ۶۲۳ و علاءالدین محمد متولد به سال۶۲۵ ه پسران حضرت مولانا میباشد.
سلطان العلما بهاءالدین ولد در اثر خواهش خاشعانه و اصرار ارادتمندانه سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی ( ۶۱۶-۶۳۳ه) لارنده را ترک کرده در قونیه رحل اقامت افگند و سر انجام به سال ۶۲۸ه داعی اجل را لبیک گفته در همان شهر در محوطه مدرسه خود دفن گردید.
پس از این رخداد دردناک حضرت مولانا که از نظر قال و حال شایستگی جانشینی پدر را داشت مسند نشین آن مقام گردید، زیرا عظمت نبوغ کم نظیر حضرت مولانا در پهنه دانش و فرهنگ اسلامی آن بزرگ را روز تا روز فرو شکوه بیشتر میداد و جلوه های شخصیتاش را در انظار چشمگیرترمیساخت. در ولدنامه جریان جانشینی حضرت مولانا را چنین میخوانیم:
تعزیه چون تمام شد پس از آن خلق جمع آمدند پیرو و جوان
همه کــــردند رو بفـــــرزندش که توئی در جمال ماننــــدش
بعد از این دست ما و دامن تو همه بنهادهایم ســـــــوی تو رو
شاه ما بعد از این تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
شست بر جاش شه جلال الدین رو بدو کرد خلـــق روی زمین
مولانا در پرتو سیر عرفانی و احاطه علمی قلمرو پدر را در زمینههای علمی و عرفانی داهیانه و آگاهانه اداره کرد و امور آن را به پیش برد.
یک سال پس از وفات حضرت سلطان العلما یعنی سنه ۶۲۹ه مرید رسیده و شاگرد با کمالش سید برهان الدین محقق ترمزی به قونیه رسید مرشدش را که بهامید دیدار او کوه و صحرا را در نور دیده بود در زمره گذشتهگان یافت. در ولدنامه میخوانیم:
مدتی چون نماند در هجـــــران طالب شیخ خویش شـــد برهان
گشت بسیار و اندر آخــــر کار داد با وی خبــــر یکــــی مختــار
گفت شیخت بدان که در روم است نیست پنهان به جمله معلوم است
این طرف عزم کرد آن طالب عشق شیخش چو شد بر او غالب
چون که شادان بقونیه برسید شیخ خود را ز شهریان پرسیـــــد
همه گفتند آن که می جوئی هر طرف بهر او همـــی پوئــــی
هست سالی که رفته از دنیا رخــت را بـــرده باز در عقبـــــا
او کمر خود را مردانه برای تربیه معنوی حضرت مولانا بست و در اثر توجهات خالصانه ومخلصانه خود آن بزرگ را به اوجهای اوج رسانید عرفانی را سیر کرده به پایه اکمال رسید و مولانا در باره سید مردان چه خوب عارفانه ندا در میدهد:
پخته گـــرد و از تغییـــر دور شو رو چو برهان محقق نور شو
چون ز خود رستی همه برهان شدی چونکه گفتی بندهام سلطان شدی
حضرت مولانا پس از وفات برهان محقق در سال ۶۳۸ه بر مسند ارشاد و تدریس متمکن شده دست به رهنمایی اهل مدرسه و خانقاه یازید و این حالت تا سنه ۶۴۲ ه که سال ملاقات با شمس الدین تبریزی سوخته جان راه عرفان است ادامه یافت. در این مدت اندک حضرت مولانا شهرت جهانی پیداکرد و نام نیکش بر سر زبانها افتاد چنانکه سلطان ولد میگوید:
ده هزارش مریدش بیش شدند گر چه اول ز صدق دور بدند
مفتیــــان بزرگ اهل هنـــر دیده او را بجـــای پیغمبـــــــر
وعظ گفتی ز جود بر منبر گرم و گیرا چون وعظ پیغمبر
صیت خوبش گرفت عالم را کرده زنده روان عالـــــــــم را
گشت اسرار از و چنان مکشوف که مریدش گذشت از معروف
و این صاحب منبر و فتوا و این سجاده نشین زهد و تقوا که مردم به دعای او تبرک جسته او را پیشوای دین و ستون شریعت احمدی میدانستند، سر انجام با مجذوب سر ا پا شور و حال بر خورد و در یک نگاه همه چیز را از دست داد و واژگون شد بهمثابه رندی لا ابالی و مستی بیرون از هر قید و بندها و عاشقی شوریده با حالی کف زنان و پای کوبان در آمد به ارشاد و تدریس مدرسه و خانقاه پشت پا زد.
زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق کف زنان تو
****
زاهـــد بودم ترانه گـــویــم کــــردی
سرحلقـــــه بزم و باده جویم کــــردی
سجــــاده نشیــــن با وقاری بــــودم
بازیچه کــــودکان کویــــــم کـــردی
مولانا این شهباز سدره نشین قاف قرب الهی در اثر عشق هستی سوز و انسان ساز که از برق نگاه شمس الدین محمد بن علی ملک داد تبریزی بر شئون و شعایر وی مستولی شده بود قرار و آرام را از دست داد. شمس و مولانا یک دیگر را طالب بودند زیرا کشش و جاذبه عاشق و معشوق پیوند معنوی را استوارتر و بلافصلتر میسازد چنانکه حضرت مولانا در این باره میفرماید:
تشنه میگوید که کـــو آب گــوار آب هم گوید که کو آن آب خوار
حضرت مولانا در ملاقات با شمس جامه سالوس و ریا را از هم درید و عشق که محک نمودار شدن ارزشهای انسانی، ارزشهای را که هم موهبت جلال را با خود دارد و هم اهمیت جمال را، پذیرفت و در پرتو آن سخنان روشنی را ارایه مینماید:
ناگهان شمـــس دین رسید بوی گشت فانی ز تاب نورش فی
از واری جهـــان عشــــق آواز برسانیـــد بی دف و بـــی ساز
شرح کردش ز حالت معشوق تا که سرش گذشت از عیوق
گفت اگر چه بباطنی تو گــرو باطنی باطنــــم من این بشنـــو
سر اسرار و نور انــــوارم نرسنـــــد اولیــــا به اســــرارم
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب، ترک و عرب
شیخ استـــاد گشت نو آمـــــوز درس خواندی به خدمتش هر روز
منتـــها بود مبتــــدی شد باز مقتــــدا بود، مقتـــــدی شـــد باز
گر چه در علم فقر کامل بود علــــــم نو بود، کان بوی بنــــمود
استغراق مولانا در شمس و انقطاع او از یاران نوعی اضطراب را درنهاد ظاهر بینان اهل مدرسه و خانقاه ایجاد کرد و علیه شمس که در انقلاب حال مولانای بلخی علت اصلی شمرده میشد، سخنان پست و بلندی زمزمه گردید و جو خانقاه و مدرسه از این سخنان پرشد، مولانا که از این قید و بندها پا بیرون کرده بود، باین جریان اعتنای نکرده و متوجه حال خود و بهرهگیری از صحبتهای مرادش حضرت شمس گردید.
پژوهشگران بینشمند شمس را نه تنها واژگونگر بلکه زایشگر مولانا گفتهاند، این سخن سخت دقیق و به جاست. مردیکه از صحبت با آن مولانا را شیفتگی، شیدایی و شوریدهگی دست داد و همه ارزشهای را که ظاهر بینان وی را از همان دیدگان میشناختند، یک قلم نادیده انگاشته وهمین حالت طاقت فرسا برای تعدادی سبب شد که بی ادبانه صدا بلند نمایند و بگویند:
گفتـــه با هم که شیــــخ ما زچه رو پشت برما کند ز بهر چو او
چی کسی است اینکه شیخ ما را او برد از ما چو یک گهی را جو
برخورد عناد آمیز و خصومت انگیز این عناصر نا آگاه سبب گردید که شمس ناگهانی قونیه و بارگاه حضرت مولانا را ترک بگوید.
او ۴۲۷ روز را با مولانا گذرانید و به روز پنچشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ه از قونیه پیش از آنکه کس از حال اطلاع یابد خارج شده بود. مولانا درغیاب شمس بیتابیها کرده و شبها را در حال رقص و سماع غزل میگفت و نگارندهگان مینوشتند، پس از جستجو و پرس و پال زیاد سر انجام سراغ شمس را در دمشق یافت. مریدان نیز که حال زار حضرت مولانا را در فراق شمس دیدند، از ژاژخاییهای خود نادم شدند و اظهار پیشمانی و ندامت کردند.
حضرت مولانا نامههای لابه آمیز و معذرت انگیز به دمشق فرستاد و مراجعت آن بزرگ را به روم طالب شد و غزلها گفت و عذرها کرد و سر انجام پسرش سلطان ولد را به آن صوب فرستاد و او ره آورد و سفر روم را نثار قدمهای شمس کرد و آن وارسته را بسر مهر آورد چنانکه قصد دیدار مولانا را کرده در ذیالحجه سال ۶۴۴ه وارد قونیه گردید و چشم دوستان را روشن و دیده حسودان را کور ساخت. و رود شمس حال مولانا را انبساط داد و خرمی و نشاط، شور و شوق وی را نصب گردید و اما این شور وشوق و این وصلت زود گذشت زیرا:
باز گستاخان ادب بگذاشتنـــد تخم کفران و حسدها کاشتنــــد
و مریدان و تعداد از مردم قونیه از قرب مولانا با شمس خشمگین شده دو باره از جاده ادب و مرز اخلاق پا بیرون کرده به ژاژخایی پرداختند تا آنجا که قصد کشتن شمس را کردند، تا اینکه در اواخر سال ۶۴۵ه شمس را از حجرهیی که با مولانا خلوت کرده بود صدا کردند و دیگر آن شمس پرنده و آن سازنده یگانه برای ابد غیبت کرد و تا امروز کسی سراغش را یافته نتوانست.
غیبت شمس مولانا را یک بار دیگر به اندوه ماندگاری در گیر گرد، این در گیری بار ور و ثمر بخش نیز بود و آن مواجی طبع طغیانی و سرکش حضرت مولاناست که منجر به ایجاد آثاری ناب و بیرقیب پهنه گسترده و چشمگیر ادبیات و فرهنگ خراسانی شد. این فراق چنان درد انگیز و توفنده و ملتهب کننده بود که مولانا بیتابانه چنین ندا در داد:
پیر من و مراد من، درد من ودوای من
فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
از تو به حق رسیدهام ای حق حقگذار من
شکر ترا ستادهام، شمس من و خدای من
کعبه من کنشت من، دوزخ من بهشت من
مونس روزگار من شمس من و خدای من
نعرههای و هوی من از در روم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند، شمس من و خدای من
مولانا در دوره شور جنون و مستی و توفندگی و خروشندگی و بیقراری غزلهای درد انگیزی گفته که هر کدام بیانگر سوز و درد درونی حضرت مولانا میباشد. شمس آرمان و غایه و هدف مولانا بود، او تا آخرین نفس هم وی را فراموش نکرد و از آن واژگونگر بزرگ غافل نماند همه چیز را به یاد او آغاز کرد و به نام او به فرجام رسانید.
جستجوی مولانا در غیبت کبرای شمس بینتیجه ماند او دو بار به شام بهامید شمس سفر کرد، اما به مرادی نرسید.
بجان عشق که از بهر عشق دانه و دام
که عزم صد سفر ستم ز روم تا سوی شام
زمانیکه حضرت اطمینان یافت که دیگر آن مطلوب و مراد خود را ظاهراً دستیاب کرده نمیتواند، در بیت الاحزان تنهایی به یاد یوسف گم شدهاش سر در جیب تفکر فروبرد و خواست که خود را در خود پیدا نماید.
به گفته استاد فروزانفر زمانیکه از وجود شمس نومید و از جستجوی او فارغ دل گشت و به قونیه باز آمد بنای تربیت و ارشاد را بر بنیادی نو و اساس جدید نهاد و به دلگرمی تمام به تکمیل ناقصان و ارشاد سالکان پر داخت. از سال۶۴۷ تا ۶۷۲ که سال ارتحال حضرتش است به نشر معارف الهی مشغول شد. او نخست صلاح الدین فریدون زرکوب را به خلافت بر کشید و به جای شمس به وی مشغول شده و او را آیینه تمام نمایی شمس قرار داد.
صلاح الدین زرکوب مردی امی بود، اما همه میدانیم که عرفان تجلیات اسما و صفات حق است که عارف را به حقیقت اشیا آگاه میسازد و در این راه کاغذ و قلم در کار نیست.
عشق و محبت مولانا به صلاح الدین زر کوب خاک در چشم طاعنا زد و حتی در پرتو همین علاقه و اشتیاق بود که با وی طرح خویشاوندی ریخت ودخترش را به نکاح پسرش سلطان ولد در آورد. حضرت مولانا مدت ده سال تنگاتنگ با صلاح الدین زرکوب عشق باخت و در بحر اخلاص و ارادت بیش از حد زرکوب شنا کرد و در راولئالی بدست آورد. سر انجام آن بزرگمرد در سال ۶۵۷ه داعی اجل را لبیک گفته مولانا را یکبار دیگر آماج تیر جگر دوز فراق ساخت.
حضرت مولانا پس از مرگ زرکوب، جوان با فرهنگ،عالم، قلمزن، پیشگام، جوانمرد با ایثار و از خود گذری بنام حسام الدین چلپی را جانیشن زرکوب کرد و او به اشاره حضرت مولانا بر اریکه خلافت طریقت مولویه تکیه زد و مولانا با این جوان ادبمند و فنا درعرفان حضرت مولانا نرد عشق باخت و همو بود که شبها نشسته ودیوان کبیر شمس ومثنوی معنوی رانوشت، زحمات این والامرد در دفتر بزرگان فرهنگ و ادب خراسانی مسجلی و مخلد است تا نامی از مثنوی و مولانا باقیست نام حسام الدین زنده و جاوید است.
حضرت مولانا در مدت ۶۸ سال عمر مثمر و بارور آثار قیمت داری را درنظم و نثر از خود بجا گذاشت که هر کدام بمثابه ستارههای تابناک ودرخشانی در آسمان عرفان و ادب اسلامی به ویژه فرهنگ و زبان خراسانی تنور افشانی دارند و همین آثار است که در تمادی بیش از هشت سده درون مایه عرفان اسلامی را غنا بخشیده و جلوههای آنرا چشمگیرتر و دلپذیرتر ساخته است. آثار حضرت مولانا همه جاگیر و همه کس پذیر است او در ۳۰ سال اخیر حیاتش در دوره شور و جنون توفندهگی و مستی زندهگیاش به ایجاد این آثار پرداخته است. مطلبیکه تذکر آن ضرور به نظر میرسد آنست که حضرت مولانای بلخی چون مولفان و قلم بدستان حرفوی نیست که وقت خود را صرف پژوهش و مطلب یابی و نکته سنجی نموده و کتابی تالیف کرده باشد، بلکه خلق آثار او مبتنی بر شیوه دیگریست و آن بروز حالت بسط و مهمیز عشق در اندیشه و تخیل و جهان بینی حضرت مولاناست که وی را به شور و شوق آورده به سرودن غزل در حال سماع ورقص وپایکوبی آغاز کرده و کاتبان غزل را ثبت کردهاند، اما نحوه کار برد سرودن مثنوی معنوی غیر آنست که در معرفی آن اثر بزرگ تذکر خواهد رفت، از حضرت مولانا در نظم و نثر آثاری در دسترس است که در زیر به معرفی مختصر هر یک آنها میپردازیم:
۱- کتاب فیه مافیه: این کتاب یک سلسله نصایح ورهنمونهای عرفانی را که حضرت مولانا بیشتر در مجالس عرفانی بیان کرده و پسر ارشدش را بهاءالدین معروف به سلطان ولد آن را ثبت و ضبط کرده است، در بر دارد.
گر تو خواهی حل مشکل ای پسر درکتاب فیـــه مافیـــه در نگر
در طریق اولیای نیکــــــــزاد فیه مافیه است حل مشکلات
این کتاب پس از وفات حضرت مولانا تدوین گردیده از آن رو نام دیگری نیز بروی نهادهاند که عبارت از (اسرارالجلالیه) میباشد.
کتاب چندین بار در ایران و هند با مقدمههای ممتع فارسی و اردو چاپ شده که متن در خور پذیرش انتقادی آن از روی دو نسخههای متاخیرتر دیگر با مقدمه و تعلیقات دانشمند و مولوی شناس بزرگ مرحوم مغفور استاد بدیع الزمان فروزانفر که رحمت حق نثار روحش باد تدوین و تنقیح گردیده در سال ۱۳۳۳ ه ش در تهران به چاپ رسیده است و یک چاپ دیگر این کتاب با مقدمه مبسوطی به زبان اردو به قلم عبدالمجید و تهیه متن بکوشش مولوی مسعود علی ندوی در مطبعه معارف اعظم گده به چاپ رسیده است. چاپ استاد فروزانفر را اخیرا در کابل تکثیر کردهاند و این خدمت شایسته را وزارت اطلاعات و کلتور انجام داده است.
۲- غزلیات دیوان شمس: این اثر بسیار معروف و مشهور مولانای بلخی حاصل روزگاران مستی و آشفتگی وشیدایی و بیخودی آن بزرگ میباشد. مولانا پیش از ملاقات با شمس اصلا شعری نگفته بود و طبع خود را در این راه نیز نیازموده بود. پس از آن در پرتو عشق هستی سوز این موهبت نصبیش شد چون در مقطع غالب غزلها نام شمس یا شمس تبریزی را میآورد کسانیکه از پیوند حضرت مولانا با شمس آگاهی نداشته باشند این غزلیات را چکیده اندیشه و تخیل حضرت شمس میدانند، حبذا برین خود گذری و ایثار که سیرعاشق را فراسوی معیارها نشان میدهد. این دیوان بارها در هند و ایران و بخارا چاپ شد، لیکن متن صحیح آن از روی نسخههای با اعتبار قرن هفتم و هشتم که در موزیمهای ترکیه، تربت حضرت مولانا و کتابخانههای شخصی هند و انگلستان و ایران محفوظاند به اثر سعی و کوشش استاد مرحوم فروزانفر تهیه گردیده با قطع بزرگ و حروف کلان از طرف دانشکده تهران بعد از سال ۱۳۳۶ ش بتدریج در نه جلد چاپ ونشر شده است. بیش ازآن در نولکشور کلیات شمس چاپ شده بود و چاپهای دیگر نیز از این کلیات در هند و ایران صورت گرفته بود اما چاپ دانشکده تهران دیگر بر همه چاپها غلبه کرده و صحت آن در فرهنگی و ادبی و علمی تثبیت گردید. استاد فروزانفر با زحماتیکه در راه نشر آثار حضرت مولانا و خدمتگاران راستین عرفان اسلامی برای همیشه مسجل و مخلد گردانید.
۳- مجالس سبعه: این اثر کوچک اما پر محتوا در بر دارنده آن سخنان و مواعظ حضرت مولاناست که از منبر برای اخلاص کیشان و مستمعان ایراد گردیده و شامل نصایح و اندرزهای عارفانه و عالمانه میباشد. متن این اثر قیمت دار از روی نسخه مورخ ۷۸۸ محفوظ در کتابخانه محمد فریدون نافذ در تهران طبع گردیده و به ضمیمه مثنوی معنوی نیز به چاپ رسیده است و آخرین طبع آن بشکل یک کتاب جداگانه در سال ۱۳۶۷ در تهران صورت گرفته است.
۴- در سال ۱۳۱۲ ه ق در مطبعه اختری اسلامبول مجموعهیی از رباعیات بنام مولانای بلخی به چاپ رسیده که ۱۶۵۹ رباعی را در بر دارد و اهل تحقیق از آن تعداد یک عده را از حضرت مولانا میدانند در انتساب شماری از آن رباعیها تردید دارند که اثر طبع مولانا باشد، لیکن این کتاب هم اکنون بنام حضرت مولانا چاپ و نشر شده است.
۵- اثر دیگری که از مولانای بزرگ در دسترس فرهنگیان و پژوهشگران قرار دارد مکتوبات حضرت مولاناست که عنوان ارادت کیشان و اراکین دولت سلجوقیان روم و دوستان و خلفای خود نبشته است. دو نسخه این اثر در کتابخانه دارالفنون استابنول است که ۱۴۴ مکتوب و سه لاحقه را در بر دارد و در ادرنه بسال ۷۹۶ استنساخ گردیده است. مکتوبات از روی همین نسخه بار اول بسال ۱۳۵۶ ه ق در استانبول به چاپ رسیده و این چاپ در تهران هم تکرار شده است.
۶- مثنوی معنوی: شهرتیکه این اثر عزیز بمثابه دایره المعارف بزرگ فرهنگ اسلامی و مایه دارترین اثر جلیل عرفانی در تمادی هشت قرن در حلقات فرهنگی، عرفانی، علمی و ادبی داشته اهمیت و اثرمندی آن را از انظار پوشیده نگذاشته است. حضرت مولانا سیزده سال حیات پر بار خود را وقف سرودن این کتاب کرد و الحق که عصاره اندیشه و جهان بینی و رسالت خود را در محتوای آن ریخت.
این کتاب روشنگر دورههای تمکین حضرت مولاناست که سیر من الهی آنرا در ارشاد خلق الله بیان میدارد.
کتاب مثنوی باثر تقاضای حسام الدین چلپی مطابق الهینامه حکیم سنائی بر وزن منطق الطیر عطار نیشاپوری، احتمالا در سال ۶۵۹ه آغاز گردیده و پس از دفتر اول کار سرایش کتاب مبنی بر معاذیری که ممکن است سیر عرفانی حسام الدین چلپی باشد مدت دو سال متوقف گردید پس از آن در سال ۶۶۳ ه دوباره شروع شد. نام کتاب را حضرت مولانا خود مثنوی گذاشته:
مثنوی ما دکان وحــــدت است غیر وحدت هر چه بینی آن بت است
مدتی این مثنــــوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیــــر شد
مثنــــوی که صیقل ارواح بود بازگشتش روز استفتــاح بــــــود
هم چنین مقصود من زین مثنوی ای ضیاءالحق حسام الدین تویی
مثنوی اندر فروع و در اصل جمله آن تست کر دستی قبول
مثنوی را جمله اصل ابتــــدا خود تویی هم با تو باشد انتها
نام دیگر این کتاب حسامینامه است چنانکه حضرت مولانا در دیباچه دفتر ششم در این باره مهربانی مینماید:
ای حیات دل حسام الدین بسی میـــل میجوشد بقسم سادســــی
گشت از جذب چو تو علامهیی در جهان گردان حسامینامهیی
این اثر عزیز یعنی مثنوی معنوی را حضرت مولانا میسرود و حضرت حسام الدین چلپی مینوشت:
مدح تو گویم برون از پنچ وهفت بر نویس اکنون دقوقی پیش رفت
و شبها تا سحر صرف سرودن و نوشتن میشد:
صبح شد ای صبح را پشت و پناه عذر مخدومی حسام الدین بخواه
تافت نور صبح و ما از نور تو در صبوحی بامی منصور تو
مثنوی معنوی شش دفتر است و پنج دفتر اخیر به نام حسام الدین چلپی آغاز میشود و تنها دفتر اول از نی و جدایی میآغازد که همه مفاهیم ریخته شده در مثنوی تغییر و توضیح و چاره یابی همین ناله و فراق است. دفتر ششم پایان نیافته و در داستان شهزادهگان و یا دژ هوش ربا، سر نوشت شهزاده روم نا تمام مانده و حضرت مولانای بزرگ از این جهان رخت سفر بسته است. تعداد ابیات در دفاتر ششگانه مختلف است.
دفتر اول شامل ۴۰۰۳ بیت – دفتر دوم ۳۸۱۰ بیت – دفتر سوم ۴۸۱۰ بیت – دفتر چهارم ۳۸۵۵ بیت – دفتر پنجم ۴۲۳۸ بیت ودفتر ششم۴۹۱۶ بیت مطابق نکلسون میباشد و مجموع ابیات آن بالغ به ۲۵۶۳۲ بیت میشود و چاپهای دیگر مثنوی معنوی تعداد ابیات بیشتر از این را دارند که الحاق بنظر میرسند. قدیمترین نسخه مثنوی که در جهان موجود است.نسخهیی است که به وسیله یکی از پیروان حضرت مولانا بنام محمد بن عبدالله القونوی در سال ۶۷۷ه پنج سال پس از ارتحال آن حضرت از روی نسخهیی که به حضور حضرت مولانا تصحیح شده بود تهیه گردیده است. این نسخه هم نسخ موجود در جهان است که درموزه آثار عتیقه محوطه تربت حضرت مولانا محفوظ میباشد و نسخههای دیگر این اثر پیش تر از قرن هشتماند، گرچه نسخههایی از تاریخ ۶۷۴ه در قاهره ۶۸۰ه در مسجد نافذ پاشا ۶۸۷ و ۶۹۵ه محفوظ موزه بریتانیا موجود است لیکن هیچ کدام آن صد در صد تکمیل نیست. مثنوی معنوی از همان سالهای نخستین حیاتش طرف توجه اهل دانش و بینش قرار گرفته وابیات آن را تفسیر و تحلیل کردهاند که شروع مختصر و مفصلی از این کتاب موجود است و تا روزگار ما نیز دانشمندان شروع مفصلی از این کتاب را ارائه کردهاند و این کتاب بارها تصنیف و تلخیص گردیده و به انواع مختلف مورد استفاده بشریت قرار گرفته است. اخیرا صحیح ترین چاپ که از این مثنوی شریف پرداخته شده همان متن انتقادی است که در سه جلد بوسیله نکلسون از روی قدیمترین نسخ موجود در جهان تهیه ودر لیدن با تر جمه انگلیسی آن طی سالهای ۱۹۲۵ -۱۹۴۵م. به چاپ رسانیده است. از روی چاپ نکلسون بارها در تهران مثنوی معنوی به چاپ رسیده است در وطن عزیز ما نیز به پایمردی نورالله تالقانی در سال ۱۳۶۶ه مثنوی معنوی برای اولین بار به چاپ رسید که هم اکنون نسخههای نایاب شده امید است به چاپ دیگر آن همت بگمارند تا نیازمندی رهروان راه حضرت مولانا را مرفوع سازند.