تصویر برخی از شهرها و آثار معماری اسلامی در سفرنامه
نویسنده: مهندس صاحبنظر مرادی
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال دوم، شماره چهارم، صفحه ۹۰- ۱۰۲، شماره مسلسل هشتم، حوت – جدی۱۳۷۰
سفرنامه حکیم ناصر خسرو یکی از شهکارهای بی بدیل نثر زبان دری– فارسی مربوط به قرن پنجم است، که از گزند حوادث روزگار مصون مانده و تا زمانه ما رسیده است این کتاب چنانکه از نامش بر میآید محصول سفر پر مشقت هفت ساله شاعریست بلند مرتبه، ادیب، متفکر، کنجکاو، روشن ضمیر، ژرف نگر، با ایمان، قوی اراده و پرخاشگر، که آنچه را در این سفر دیده و شنیده است، با فصاحت زبان و قدرت بیان به رشته تحریر در آورده است .
سفرنامه بسان روزنهیی است که بسوی معرفت حیات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و هنری ملل اسلامی در کمتر از هزار سال گذشته باز میشود ، مولف با ادراک تند، مظاهر با اهمیت هستی جهان اسلام را با توانایی و حلاوت کلام بیان کرده است. او همان طوریکه در سرتاسر این سفر سختیها دیده و جفاها کشیده، از درهها، کوهها و دشتهای بیکران، ریگزارها و بیابانهای خشک و سوزان، دریاها، جنگلزارها، شهرها و قصبات با تحمل گرسنگیها، تشنگیها و پاهای پر آبله عبور نموده و در زمینههای مختلف فرهنگی، روابط اجتماعی مردمان، زندگی افراد و اقوام ضمن تقالید، ادب، سنن و رسوم متفاوت آنها معلومات داده است .
ناصر خسرو در سفرنامه شهرهای دور دست باستانی کشورهای اسلامی را میشناساند از قعلهها، برج و باروها، مساجد بزرگ، وسعت شهرها و نفوس آنها، کاخهای سلاطین، خلفا و امرای اسلام با شگفتیهای فراوانی سخن میگوید و از آغاز تا فرجام با محتوای دل انگیزی که دارد، خواننده را گام به گام با خودش در مسیر شهرهای که پیمود است، میبرد. هنگام توصیف شهرها و ساختمانها سیمای مهندس و کار شناسی را بخود میگیرد، که با صلاحیت علمی و دانشی در باره مسلک خویش سخن میگوید همه مفاهیم و اصطلاحات معمول در هنر معماری را با دقت به کار گرفته و به نظر میرسد که طول، عرض و ارتفاع ساختمانها را دقیقآ اندازه گرفته و گاهی که پیمایش ابعاد ساختمانها برایش مقدور نبوده، به حدس و قیاس متوصل گردیده است.
سفرنامه اثر چند بعدیایست که نه تنها نمونه نثر مربوط به روزگار امپراطوریهای سامانی و غزنوی را در خود دارد، بلکه ماخذ معتبریست که جویندهگان و پژوهشگران عرصههای تاریخ، جامعه شناسی، باستان شناسی، جغرافیه نگاری، معماری و منهدسی را در فراگیری مسایل مربوط به تحقیقات مشخص آنان به طور موثری یاری میرساند و به گفته محمد دبیر سیاقی کوتاهترین عبارت در شناساندن این کتاب و نوسینده آن اینکه جهان دیدهیی دور از آنچه جهان دیدهگانرا صفتست، آیینه تمام نمایی از جهانی که دیده ساخته است. و اما ببینیم در روزگاری که حجت خراسان از بلخ سفر هفت ساله تاریخی خود را از طریق شهرهای خراسان و ماوراءالنهر در پیش گرفت و با کوله بار حجت از خط السیری دیگری به بلخ باز گشت و از آنجا بدیار یمگان پناه برد، خراسان دارای چه حدود و مرزی بوده است.
از روایات قدیم چون ابن دعقل در باره خراسان و هیطل که بگذاریم، حکیم ابوالقاسم فردوسی که محتوای سیاسی، تاریخی و جغرافیایی سدههای پیشین آریانا را در شهنامه به نگارش آورده است، خراسان را در حوزه شرقی فلات ایران تصویر و کاربرد آنرا از دوره ساسانیان بیان نمود و آنرا جزء قلمرو انوشیروان تذکر داده است و به گزارش ( افغانستان در مسیر تاریخ، تالیف مرحوم غبار ) این تسمیه به قرن سوم میلادی بر میگردد. (۱)
زین الاخبار گردیزی در پیوند به دوره اردشیر بابگان، خراسان را متشکل از چهار ربع دانسته و چهار کرسی آن رامرو، بلخ، هرات و نیشاپور تذکر داده است. (۲)
یاقوت حموی در معجک البلدان چهار ربع خراسان را با اجزای متشکله آن چنین بخش بندی نموده است:
ربع اول: شامل نیشاپور، قهستان، طبس، هرات، فوشنج بادغیس و طوس است .
ربع دوم : شامل مرو، سرخس، نساء ابیورد، مروا لرود، طالقان و خوارزم.
ربع سوم : شامل فاریاب، جوزجان، تخارستان، اندراب، بامیان، بغلان، ولوالج، رستاق و بدخشان.
ربع چهارم: ماوراءالنهر ( از بخارا تاشاش، سغد و فرغانه و سمرقند ). (۳)
انوری ابیوردی نیز خراسان را از چهار شهر عبارت دانسته است.
چهار شهر است خراسان را در چهار طرف
که وسط شان به مسافت کم صد در صد نیست
و اما کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب با آنکه در روزگار سامانیان تمام خراسان از بخارا پایتخت آنان رهبری میگردید، بر خلاف معجم البلدان ماوراءالنهر را از مضافات خراسان نمیداند و بر آنست که « ماوراءالنهر ناحیتی است که حدود شرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان » (۴)
سیستان و نواحی آن در کتاب حدود العالم جزء خراساناند و غور نیز مربوط به آن دانسته شده است پروان و بدخشان در حدود العالم هم ردیف و زیر عنوان سیستان آمده است و در جغرافیای حافظ ابرو مربوط به ربع بلخ خراسان آمدهاند و اما به حواله استاد سعید نفیسی از کتاب مجمع الغرایب تالیف سلطان محمد درویش در باره یمگان که خوابگاه و مامن ابدی حجت جزیره خراسان ناصرخسرو است، آنرا از اقلیم چهارم دانسته و نوشته است: « ولایت یمگان شهریست محکم در جبال بدخشان، معدن نقره و کان لعل در آن نواحیست.
صاحب صورالاقالیم آورده که حکیم ناصرخسرو پادشاه بلخ بود و اهل بلخ باو آمیزش ساخته بیرون آمدند و او بگریخت و آن موضع را حصاری ساخته در آنجا عمارات غریبه بنا کرده و از آنجمله حمامی است که از عجایب خانه دنیاست …
و این حمام به تصرف ناصرخسرو است و از عجایب این حمام آنست که خانههای او بیک جام روشن میشود و بر سطح آن کسی را نمیگذارند و کسی را واقف از بنای آن نیست. (۵)
درینصورت مجمع الغرایب و معجم البلدان اتفاق نظر دارند که یمگان از مضافات خراسان بوده است .
قدیمترین ماخذها حدود العالم و جغرافیای حافظ ابرو که از الحاظ زمانی در حدود چهارصدو پنجا سال از همدیگر فاصله دارند، در باره برخی از ملحقات خراسان و مرزبندی شهرهای آن تفاوت نظر دارند، شاید در این مدت که بیشتر از چهار سده بر حیات خراسان مرور نموده است تغییراتی در وضع تشکیلات ملکی شهرها پدیدار گردیده باشد.
قبادیان زاده گاه ناصرخسرو در آن روزگار از مضافات بلخ شمرده شده، که علیرغم پندارحدود العالم و موافق بیان یا قوت از پیوند ماوراءالنهر یا بخشی از آن به خراسان شهادت میدهد.
ناصر خسرو در متن این جغرافیای آشفته بدنیا آمده و به عروج شخصیت متعالی و خرد متبحر دست یافته است و همانست که محمد علی اسلامی ندوشن فردوسی را همراه با ناصرخسرو «شاعر خرد» نامیده است.
سفرنامه با محتوای جذابی آغاز میشود و افکار و اراده انوشه مردی را به نمایش میگذارد که به منظور اثبات آزاد گی، رستن از بند تعلق و رهانیدن از استبداد حکام خود کامه، در گروهی چگونه وزارت و دبارتی نیفتاده است و با هر چه جاه و جلال کذایی حاضر است پشت پا بزند و در دری را در پای خوکان نریزد.
چنانکه از سفرنامه بر میآید، ناصرخسرو در ماه شعبان سال ۴۳۷ هجری قمری سفر خود را بهدف زیارت خانه کعبه و انجام مناسک حج آغاز نموده است و از طریق سنمگان و تالقان به مروالرود رهسپار گردیده، به سرخس و نیشاپور رفته و سپس به دامغان، ساوه و همدان عزیمت نموده است. ناصر همزمان با سفر حقیقی خود که از شهری به شهری میرود در محیط برداشتها و پنداشتهایش نیز سیر و سیاحتها دارد، پیشآمدها را دقیقآ درج میکند و چشم دیدهای خود را ضمن توضیح فاصله بین شهرها بدین شیوه به نگارش آورده است: « … و از بلخ تا به ری سیصد و پنجاه فرسنگ حساب کردم و گویند از ری تا ساوه سی فرسنگ و از ساوه به همدان سی فرسنگ و از ری به سپاهان (منظور اصفهانست) پنجاه فرسنگ … و میان ری و آمل کوه دماوند است، مانند گنبدی و آنرا لورسان گویند.» (۶) بعد از آنکه از قزوین، بیل و قپان بزرالخیر، شمیران، شهر سراب، سعید آباد را طی نموده به تبریز رسیده و در وصف تبریز چنین نگاشته است: «و آن شهر قصبه آذربایجانست و شهر آبادان، طول و عرضش را با گام پیمودم هر یک هزار و چهارصد بود.» (۷) ناصر در محتوای هر شهر و دیاری مکث نموده و از آن مضمون جدیدی بیرون آورده با شنیدن هر نامی، منبع و مصدر تسمیه را جستجو کرده است: «و در شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند، تازی پارسی و ارمنی وظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهادهاند.» (۸) و یا «پانزدهم رجب سنه ثمان و ثلاثین واربعمایه (۴۳۸) بکویمات شدیم و از آنجا به شهر حمات شدیم، شهر خوش آبادان، بر لب آب عاصی و این آب را از آن سبب عاصی میگویند که به جانب روم میرود، یعنی چون از بلاد اسلام به بلاد کفر میرود عاصی حجت خراسان در توضیح هر پدیده اجتماعی و هنری با دقت نظر و گستردهگی ابعاد آنها از دیدگاههای مختلف برخورد نموده و در توصیف هر اثر معماری اسلامی عامل اساسی را بر بنیاد زیبایی شناسی نهاده و در امور آثار تاریخی که عظمت هنری و مقام شامخ مذهبی داشتهاند با نازک اندیشی و ریزه کاری احساسات لطیف و زیبا پسندانه خود را پیرامون ذره ذره اجزای آن تبارز داده است. «ششم روز از دیماه قدیم بشهر آمد رسیدیم. بنیاد شهر برسنگی یک لخت نهاده و طول شهر به مساحت دو هزار گام باشد و عرض هم چندین و گردا و سوری کشیده است از سنگ سیاه که خشتها بریده است از صد منی تا یکهزار منی و … چهار دروازه در این شهرستانست همه آهن بی چوب، هر یکی روی بجهتی از جهات عالم: شرقی را باب الاجمله گویند، غربی را باب الروم، شمالی را باب الارمن، جنوبی را باب التل … و من فراوان شهرها و قلعهها دیدم، در اطراف عالم ، در بلاد عرب و عجم و هند و ترک مثل شهر آمد هیج جا ندیدم که بر روی زمین چنان باشد و نه نیز از کس شنیدم که گفت چنان جای دیگر دیدهام.» (۱۰)
قسمیکه شواهد نشان میدهد ذهن و اندیشه ناصر از قید و محدودیتهای تعصبات مذهبی بطور قطع فارغست و این صفت ستوده در کار پژوهشی و آفریدههای ناصر بیشتر درخشش و برجستگی را بار آورده است و این مساله میتواند از لابلای توصیفهای منصفانه او به خوبی نمو دار شود. ناصر هر پدیده را که در آن هنر خارقالعاده انسانی نفوذ نموده یا در دیدگاهش حیرت انگیز جلوه نموده است، بدون اینکه منسوبیت آنرا به کدام کیش و آیین مطرح نموده باشد، جوانب زیبایی و هنری آنرا بررسی نموده است:«و در نزدیک مسجد کلیساییست عظیم به تکلف هم از سنگ ساخته و زمین کلیسا مرخم کرده بنقشها و بر طارم آن که جای عبادت ترسایانست، دری آهنین مشبک دیدم که هیچ جای مثل آن دری ندیده بودم.» (۱۱) همچنان چشم دید جالبی دارد که: «در بازار آنجا گوشت خوک همچنان که گوشت گوسفند، میفروختند و زنان و مردان ایشان بر دکانها نشسته شراب میخوردند.» (۱۲)
سفرنامه در واقع تاریخ جامعی است از زندهگی مردمان مسلمان و سر نوشت شهرهای آنان که روزگاری حضارت آنها موجب افتخارات جمعی مسلمانها بوده است و به اثر حوادث فراوان طبیعی و اجتماعی تغییراتی ژرفی در سیمای آنها پدیدار گردیده است. ناصر به توصیف شهر طرابلس که موقعیت آنرا در حوالی شام بیان داشته است، میپردازد، که با وجود مدنیت شامخش در آن روزگار امروز خاموش و گمنام است: «شهر طرابلس را چنان ساختهاند که سه جانب او با آب دریاست … کندهیی عظیم کردهاند و در آهنین محکم بر آن نهادهاند. جانب شرقی بارو از سنگ تراشیده است و کنگرهها و مقاتلات همچنین و عرادهها بر سر دیوار نهاده خوف ایشان از طرف روم باشد… مساحت شهر هزار ارش در هزار ارش همه چهار پنج طبقه و شش نیز هم است و کوچهها و بازارها نیکو و پاکیزه که گویی هر یکی قصریست آراسته و هر طعام و میوه و ماکول که در عجم دیده بودم، همه آنجا موجود بود، بل صد درجه بیشتر. » (۱۳)
ناصر خسرو بر هر شهری که پا نهاده است، شناخت نیم رخی از شهر، ساختمانها و مساجد و مردم آن تحویل داده است، این توصیفهای دقیق و ظریف بیشتر سیمای ناصر خسرو را به مثابه یک عالم و دانشمند کثیر الابعاد پر درخشش نموده است. بیروت در دیدگاه ناصر یک شهر معمایی جلوه نموده است و تصویر دل انگیزی از این شهر زیبا نقش کرده و به توصیف برج و بارههای فرو ریخته آن بر آمده است و با چیره دستی چون مهندسی در مقام توضیح اشکال هندسی ساختمانهای تاریخی آن قلم فرسوده است: «پرسیدم که این چه جایی است؟ گفتند: که شنیدهایم که این در باغ فرعون بوده است و بس قدیمی است و همه صحرای آن ناحیت ستونهای رخامست و سر ستونها و تی ستونها همه رخام منقوش مدور، مربع، مسدس و مثمن و سنگ عظیم صلب که آهن بر آن کار نمیکرد و بدان حوالی هیچ جای کوهی نه، که گمان افتاد که از آنجا بریده اند…» (۱۴) شاید این مجموعه معماری که با شگفتی مورد سوال ناصر خسرو قرار گرفته است، آثار بعلبک بیروت باشد که از دوره مدنیت ماقبل اسلام سر بر آورده و از دوره مدنیت بیزانس و معماری اسلامی گذشته که تا امروز به شکل یک مجموعه حیرت انگیز با ستونهای هیولایی خویش در برابر انظار باقی مانده است.
ناصر خسرو با اینکه به شهر بیت المقدس رسیده و از مسجد اقصی زیارت نموده است، خامهاش بیشتر سیلان نموده و نبض تپنده روانی این شخصیت عارف و خدا پرست را تپندهتر نموده است، زیرا این شهر تاریخی خاستگاه اکثر ادیان سماوی بوده و از یهود و نصارا تا مسیحی و مسلمان به تقدس خاکش معترفند و قلب آنان از دور دستها بیاد این سر زمین موعود میتپد و اینکه ناصر پا به حریم این جایگاه مقدس گذاشته، نوعی توصل به خواستههای باطنی خود را در یافته است ناصر خسرو در اجزای ساختمانی شهر متوقف شده و تصویر زندهیی از طول، عرض و موقعیت طبیعی و ارتباطات مهندسی، اشکال ساختمانی مسجد اقصی مثل قبهها، کمانها، گنبدها و مینارها و تاثیر پذیری آنها از سبکهای معماری معلومات میدهد، بگونهیی که خواننده چنان تصور میکند که خودش بیت المقدس و مسجد اقصی را دیده است: «میخواستم تا مساحت این مسجد را بکنم، گفتم اول هیئت و وضع آن نیکو بدانم و ببینم، بعد از آن مساحت کنم مدتها در آن مسجد میگشتم و نظاره میکردم.» (۱۵) و اینهم وصف قبه صخره که از خامه حجت خراسان میخوانیم: «بنای مسجد را چنان نهاده است که دکان به میان ساحت آمده و قبه صخره به میان دکان و صخره و این خانهیست مثمن راست. چنانکه هر ضلعی از این هشتگانه سی و سه ارش است و چهار در بر چهار جانب آن نهاده یعنی مشرقی و مغربی و شمالی و جنوبی، و میان هر دو در ضلعیست و همه دیوار سنگ تراشیده کردهاند مقدار بیست ارش و صخره را به مقدار صد گز دور باشد و نه شکل راست دارد یعنی مربع یا مدور … و بچهار جانب صخره چهار ستون بنا کردهاند مربع، ببالای دیوار خانه مذکور و میان هر دو ستون از چهارگانه جفتی اسطوانه رخم قایم کرده همه به بالای آن ستونها و بر سر آن دوازده ستون و اسطوانه بنیاد گنبدیست که صخره در زیر آنست و دورصدوبیست ارش باشد و میان دیوار خانه و این ستونها و اسطوانهها یعنی آنچه مربعیست و بنا کردهاند ستون میگویم و آنچه تراشیده و از یک پاره سنگ ساخته مدور آن را اسطوانه میگویم، اکنون میان این ستونها و دیوار خانه شش ستون دیگر بنا کرده است، از سنگهای مهندم و میان هر دو ستون سه عمود رخام ملون به قسمت راست نهاده چنان که در صف اول میان دو ستون بود اینجا میان دو ستون سه عمود است و سر ستونها را به چهار شاخ کرده که هر شاخی پایه طاقیست و بر سر هر عمودی دو شاخ، چنانکه بر سر عمودی پایه دو طاق و بر سر هر ستونی پایه چهار طاق افتاده است، آن وقت این گنبد عظیم بر سر این دوازده ستون که به صخره نزدیکست چنانست که از فرسنگی بنگری آن قبه چون سر کوهی پیدا باشد.» (۱۶)
یکی از ویژهگیهای دیگر سفرنامه آنست که در باره موقعیت آرامگاههای رجال و شخصیتهای بلند مرتبه دینی معلومات دقیق ارایه مینماید. در فلسطین امروزی شهریست بنام «الخلیل» که ناصرخسرو ضمن توضیح مفصل اماکن تاریخی و مقدس آن نحوه تسمیه این شهر را در (صفت مشهد خلیل علیه السلام) روشن ساخته است. «اهل شام و بیت المقدس این مشهد را خلیل گویند و نام دیه نگویند، نام آن دیه مطلون است… مشهد چهار چهار دیواریست از سنگهای تراشیده ساخته و بالای آن هشتاد ارش در پنهای چهل ارش، ارتفاع دیوار بیست ارش… و محراب و مقصورهیی کرده است از پهنای این عمارت و در مقصوره محرابهای نیکو ساختهاند، و دو گور در مقصوره نهاده است، چنان که سرهای ایشان از سوی قبله است و هر دو گور به سنگهای تراشیده ببالای مردی بر آوردهاند، آنکه بر دست راستش قبر اسحق بن ابراهیم است و دیگر آن زن اوست.»(۱۷) ناصر در همین محل قبرهای دیگری را نیز سراغ دارد که بنامهای مقبره حضرت یعقوب (ع) و همسر او، حضرت یوسف پسر یعقوب علیه السلام تثبیت مینماید.
ناصر پس از زیارت مشهد خلیل به شام بر گشته و به معیت ابوبکر همدانی در سال ۴۳۸ به حجاز تشریف فرما گردیده و بعد از دو روز توقف در مکه و زیارت بیت الحرام به نسبت قحطی که دامنگیر مردم مکه بوده است واپس به شام برگشته و از آنجا راه مصر را در پیش گرفته است و خواسته است تا از پایتخت دولت فاطمی مصر که مذهب اسماعیلیه داشتند و المستنصربالله خلیفه فاطمی دیدار نماید و این دیدار منجر به پذیرش مذهب اسماعیلی و دریافت عنوان «حجت خراسان» گردیده است.
ناصر در جریان سفرش به مصر از وضع زندگی مردمان آنجا ضمن یاد آوری دهها مورد حیات اجتماعی آنها معلومات داده، از شهر مصر، شهر قاهره، اسوان، عیذاب، اسکندریه و نقش رود نیل در حیات زراعتی و صناعتی مردم مصر به تفصیل قصههای جالبی بیان کرده است. او از مصر سه بار به ادای مناسک حج و عمره سفر نموده و در هر سه بار با حوادث ناشی از قحطی بر خورده و در طی چند روز محدود مکه را ترک گفته است و درین سه مرحله از دیدار خویش از مکه هیچگونه تصویری را بیان نکرده است سر انجام با مرحله چهارم زیارت خویش که آخرین بار و مرحله طواف الواداع بوده است در عناصر ساختمانی، معماری مکه و خانه کعبه فرو رفته و از جمله به تصویری از در کعبه چنین پرداخته است: « در کعبه دریست از چوب ساج بدو مصراع و بالای درشش ارش و نیم است و پهنای هر مصراعی یک گز و سه چهار یک، چنانکه هر دو مصراع سه گز و نیم باشد … و بر آن نقره کاری دایرهها و کتابتها، نقاشی منبت کردهاند و کتابتهای بزر کرده و سیم سخته در رانده و این آیت را تا آخر بر آن جا نوشته: ان اول بیت وضع للناس للذی ببکه الایه و در حلقه نقرهگین بزرگ که از غزنین فرستادهاند…» (۱۸)
توصیف ناصر از عناصر مقدسه تاریخی و بیان نحوه ساختمان معماری درون کعبه با دقت و ژرف نگری خاصی همراه است و این توصیف میتواند یکی از دقیقترین و خوبترین توصیفهای سفرنامه باشد. «عرض دیوار یعنی ثخانتش شش شبر است. و زمین خانه را فرش از رخامست همه سپید و در خانه سه خلوت کوچک است بر مثال دکانها، یکی در مقابل درود و بر جانب شمال ستونها که در خانه است و در زیر سقف زدهاند، همه چوبین است چار سو تراشیده از چوب ساج الی یک ستون که مدور است جانب شمال تخته سنگی رخام سرخ است طولانی که فرش زمین است … و دیوار خانه هم با تختههای رخام پوشیده است از الوان و بر جانب غربی شش محرابست از نقره ساخته و به میخ به دیوار دوخته هر یکی ببالای مردی، به تکلیف بسیار از زرکاری و سواد سیم سوخته و چنانست که این محرابها از زمین بلندتر است و مقدار چهار ارش دیوار خانه از زمین برتر، ساده است و بالاتر از آن همه دیوار از رخامست تا سقف به نقارت و نقاشی کرده و اغلب بر زر پوشیده هر چهار دیوار و در آن سه خلوت که صفت کرده شد، که یکی عراقیست و یکی در رکن شامی و یکی در رکن یمانی، در هر بیغوله دوخته چوبین به مسمار نقره به دیوارها دوختهاند. و آن تخته از کشتی نوح علیه السلام است. هر تخته پنج گز طول و یک گز عرض دارد، و در آن خلوت که قفای حجرالاسود است ، دیبای سرخ در کشیدهاند، مقدار نه گز در سه گز. و در آنجا درجهییست که آن راه بام خانه است و در نقرهگین بیک طبقه بر آن نهاده و آن را باب الرحمه خوانند و قفل نقرهگین بر او نهاده باشد. و چون بر بام شدی، در دیگر است افگنده همچون در بامی هر دو روی آن در نقره گرفته و بام خانه به چوب پوشیده است و همه پوشش را بدیبا در گرفته. چنانکه چوب هیچ پیدا نیست … و چهار تخته بزرگ نقرهگین دیگر است برابر یکدیگر هم بر دیوار خانه دوخته به مسمارهای نقره و بر هر یک نام سلطانی از سلاطین مصر نوشته که هر یک از ایشان به روزگار خود تختهها فرستادهاند و اندر میان ستونها سه قندیل نقره آویخته است و پشت خانه به رخام یمانی پوشیده است، که همچون بلور است … (۱۹)
همین طور ناصرخسرو در امتداد جاده سعی (صفا و مروه) قدم زده و از مقام ابراهیم، اسماعیل و چاه زمزم ضمن یاد آوری تاریخچه مختصر آنان سخن گفته و کوشیده است تا در معرفی مقام و معنویت کعبه دین بزرگی را به مثابه یک روشنفکر مسلمان به شایستهگی ایفا نماید.
ناصر در سال ۴۳۹ از مصر و از طریق آبهای بحیره احمر پا به حریم مدینه منوره گذاشته و اما با ارایه تصویر کوتاهی از مدینه رسول اکرم (ص) عبور نموده است. «مدینه رسول الله شهریست بر کناره صحرایی نهاده و زمین نمناک و شوره دارد و آب روان دارد اما اندک، و خرمایستانست و آنجا قبله سوی جنوب افتاده است و مسجد رسول الله (ص) هم چندانست که مسجدالحرام و حظیره رسول در پهلوی منبر مسجد است. چون رو به قبله نمایید جانب چپ، چنانکه چون خطیب از سر منبر ذکر پیغمبر کند و صلوات دهد روی به جانب راست کند. » (۲۰)
ناصر خسرو پس از چهارمین سفر خویش به مکه و مدینه خیال دیدار اهل و تبار، مسیرش را به سوی خراسان باز نموده است، او همان طوریکه سفرنامه را با محتوای دلنشینی از وضع زندگی مردمان مختلف آغاز کرده و تا مصر و شام و شمال افریقا، مکه و مدینه غنا بخشیده، در باز گشت نیز با بر خورد با چشم دیدهای جالب و تحمل سختیها و رنجهای جانکاه راه خراسان را در پیش گرفته است.
باز هم دریاها در امواج غلطان و پیچان خود الهام بخش سفر ناصر گردیده کوهها صدای تاریخ را به گوشش انعکاس دادهاند میان صحراها و ریگزارهای روان تصویری از جامعه بدویت و مالداری نقش کرده و شهرهای متعدد را پشت سر گذاشته و با مردمان مختلف آشنا گردیده است. مجموع مسافتی را که ناصر درین سفر هفت ساله پیموده است به دو هزار و دو صد و بیست فرسنگ رقم زده و بتاریخ ۲۶ جمادی الاخر روز شنبه سنه اربع و اربعین و اربعین و اربعمایه (۴۴۴) به بلخ باز گشته است.
ناصر با وقایع و عواطف لطیف انسانی و به طور اثر ناکی سفرنامه را به فرجام آورده بیان او، تمثیل احساسات آن مسافر سرگردان و آوارهیی است که پس از سالها عرق ریزی روانی و تحمل رنج دوری از وطن، اینک بدامان خانواده خویش برگشته و با اهل و تبار خویش پیوسته است و با کارنامه ارزشمندیکه بجا گذاشته، در متن تاریخ و طنش جاودانه حضور یافته است. خداوند روح جلیلش را صدر نشین بارگاه میمنت بار لطف و عنایت خویش نماید.
پا نویسها :
۱ – افغانستان در مسیر تاریخ تالیف غبار، ص ۹.
۲ – مجله حجت، شماره اول، سال دوم، مقاله استاد مایل هروی، ص ۲۸.
۳ – معجم البلدان ج . ا . ص ۴۵۱ .
۴ – مقدمه سفرنامه به تصحیح محمد دبیر سیاقی – تهران : ۱۳۳۵ .
۵ – تکمله سفرنامه به تحصیح محمد دبیر سیاقی .
۶ – سفرنامه به تصحیح محمد دبیر سیاقی، ص ۳ .
۷ – سفرنامه، ص ۷ .
۸ – سفرنامه، ص ۱۲.
۹ – سفرنامه، ص ۱۲ .
۱۰ – همانجا.
۱۱ – سفرنامه، ص ۱۰ .
۱۲ – سفرنامه، ص ۱۵ .
۱۳ – سفرنامه، ص ۱۴ .
۱۴ – سفرنامه، ص ۱۶ .
۱۵ – سفرنامه، ص ۲۷ .
۱۶ – سفرنامه، ص ۳۶ .
۱۷ – سفرنامه، ص ۴۳ .
۱۸ – سفرنامه، ص ۱۲۴ .
۱۹ – سفرنامه، ص ۹۸ – ۹۹ .
۲۰ – سفرنامه، ص ۷۴ .