سیمای شهرها در سفرنامه حکیم ناصرخسرو
نویسنده: پوهنوال عزیز احمد پنجشیری
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، شماره دوم، از سال دوم، شماره مسلسل ششم، صفحه ۴۹-۶۵، سرطان – سنبله ۱۳۷۰٫
حکیم ابومعین بن خسروقبادیانی یمگانی یکی از چهرههای بسیار تابناک فرهنگ خراسان زمین است. این شاعر و فیلسوف بزرگ که در قرن پنجم هجری میزیست آثار خیلی ارزشمند و گران بهایی از خود به یادگار گذاشته، که مطالعه آن تبحر و تسلط استادانه این دانشمند ژرف نگر را در حکمت، دانش و ادب نشان میدهد. از مطالعه کتاب زادالماسفرین وی که شاه کاری درحکمت و فلسفه است چنین بر میآید که ناصرخسرو همچو ابوریحان البیرونی با اتخاذ روش عالی تجربی قضایای غامض و پیچیده نجمومی، جغرافیای فیزیکی و حتی مسایل مربوط به عام نباتات را به دقت تحلیل و ارزیابی نموده نظریات علمی و سودمندی در زمینه ارائه داشته است، که تجارب علمی امروز برآن نظریات صحه میگذارد. مثلا در مورد قوه جاذبه در چندین جا در اثرش به وضاحت ابراز داشته است که: «مر همه اجسام را میل سوی مرکز است» و یا در جای دیگر مینویسد که: «حرکت اجسام طبیعی همه بر یک جانب است و آن جانب مرکز عالم است.»(۱) به این ترتیب صدها سال قبل از اسحق نیوتن حکما و فلاسفه خراسان به این قانونمندی طبیعت آگاهی پیدا کرده بودند. از اکتشافات خیلی ارزشمند دیگر ناصرخسرو در باب جغرافیای ریاضی ثبوت این حقیقت است که سرعت حرکت اجسام از اطراف به مرکز (سکون) کم شده رفته بالاخره در مرکز به صفر (سکون ) میانجامد طوریکه مینویسد: « و اما علت حرکت افلاک به استدارت از تقدیر صانع حکیم آن است که از جملگی عالم معدن سکون جز آن یک نقطه وهمیکه میل همه اجزای عالم سوی اوست دیگر چیزی نیست، و آن نقطه ساکن باشد و این حال همی دلیل کند برآن که همه اجزای عالم به حرکات خویش همی سکون را جویند و هر چه بدان نقطه نزدیکتر است حرکت او کمتر است و هر چه از او دورتر است حرکت او بیشتر است…»(۲) در اینجا ناصر خسرو دو حقیقت را به اثبات رسانیده است، یکی علت حرکت اجسام که واقعا بنابر قوه جاذبه جسم مرکزی صورت میگیرد و نظام شمس که آفتاب مرکز آن است همه سیارات، اقمار، ذوات الاذناب و دیگر اجرام فلکی مربوطه خویش را بنابر قوه جاذبه به دور خود میچرخاند. حقیقت دوم تغییر سرعت از اطراف جسم به مرکز که بالا خره به صفر (سکون) منتهی میگردد. مثلا سرعت حرکت در استوای زمین که محیط آن ۲۵۰۰۰ میل است حدود ۱۰۵۰ میل فی ساعت بوده در حالیکه در عرض البلد ۶۰ درجه سرعت حرکت وضعی به نصف یعنی ۵۲۵ میل فی ساعت تقلیل یافته و در قطبین به صفر میرسد(۳) که همین صفر واقعا از نظر ناصرخسرو (سکون) است و این حقیقت مسلم علمی است که تقریبا هزار سال قبل حجت جزیره خراسان به کشف آن نایل شده است.
ازکارهای معتبر علمی دیگر ناصرخسرو ثبوت این حقیقت بود که کره اثیر نه گرم است ونه روشن چه اغلب فلاسفه و حکما فکر میکردند که کره اثیر یا فلک نهم که همه عالم را گرد گرفته است آتش است و روشنایی دارد از جمله ابوعلی سینا و محمد بن زکریای رازی به موجودیت کره اثیر اعتقاد داشتند مگر حکیم ناصر خسرو این طرز تفکر را باطل خواند و مانند ابوریحان البیرونی از موجودیت چنین آتش اصولا انکار نمود. تحقیقات معاصر علمی وجود کره آتش را تا آخرین طبقه اتموسفیر زمین رد میکند و تنها طبقه ترموسفیر زمین دارای حرارات بیشتر میباشد. این طبقه چهارمین طبقه اتموسفیر بوده ۶۰۰ کیلو متر ضخامت دارد.(۴)
از دست آوردهای بکر دیگر ناصرخسرو کشف مساله تعادل یا توازون در ساختمان قشر زمین است که امروز در عالم جیولوژی تحت عنوان برجسته ازوستسی isostas مقام خاص دارد.
ناصر خسرو در این مورد انگاشته است: «و چون آبهای عظیم روان از رودها و جویهای عظیم و سیلهای قوی مر خاک و سنگ را از بالای هوا بسوی نشیبیها نقل همی کند و بادها مر ریگهای روان را بسیار از جایی به جایی همی برد گرانی های زمین از جایی به جایی همی شود و روا نیست که از مرکز عالم بار زمین از جانب بیشتر از آن باشد که بر دیگر جایها از بهر آن که بمثل قطر زمین چون عمودتر ازوست و میانه آن عمود مرکز عالم و بار زمین از هر دو سر به راستی است سخته و میانه آن عمود بمثل معلاق فلک اندر آویخته است و هر گاه آبها و بادها مر گرانیهای بسیار ازخاک و ریگ و آب از آن سر عمود بدان سر دیگر افگند زمین بکلیت از جای خویش بگراید»(۵) در حقیقت کتلههای وسیع قشر زمین در سراسر کره ارض در ابحار و خشکه از لحاظ سنجش وزن یا جاذبه زمین در تعادل و توازن قرار دارد. طوریکه زمین ابحار از مواد یا احجار سنگین یا متکاثف متشکل بوده و جبالهای عظیم وبلند بر خلاف بالای کتلههای احجار سبگتر قرار داشته که همین حالت توازن کتلههای عظیم قشر isostasy زمین بنام ازوستسی یاد میگردد.(۶)
هر گاه در یک قسمت از پوسته زمین فشاری یا عدم تعادل رخ دهد مسلما عکس العمل آن از نقطه دیگر زمین بر حسب این قانون بروز مینماید چنانچه بر اساس تحقیقات «لودی بولا نژه» دانشمند اتحاد شوروی ساحه قفقاز سالیانه ۱۴ ملی متر طورعمودی ارتفاع میگیرد. در حالیکه نواحی شمال شرقی اروپایی شوروی ۶ ال ۸ ملی مترپائین میرود(۷) و بالاخره حکیم توانای بلخ در قسمت نباتات و عامل اساسی بقای آن مقارن هزار سال قبل نظریه مستند علمی ابراز داشته است که امروز همه حلقه علمی بر آن صحه میگذارند. ناصر خسرو در قول بحث بیست و یکم خویش تحت عنوان«قوای نباتی از تاثیر اجرام فلکی است» مینگارد: «مگر آن اجرام علوی که مر این اجسام فرودین را گرد گرفتست و مر قوتهای خویش را سوی او همی فرود آرد همیشه و آمدن شعاعها و گرمیهای محسوس از اجرام سوی مرکز…» (۸) امروز ثابت شده است که نباتات در مجاورت نور آفتاب نشو و نما نموده و ماده مهم غذایی را برای حیوانات تشکیل میدهد به ترتیبی که نباتات انرژی را از آفتاب گرفته آن را در خود به انرژی کیمیاوی تبدیل میکند این عملیه را فوتوسنتیز نامند که در طبقه تروپوسفیر زمین که ۱۱ کیلومتر ضخامت دارد صورت میپذیرد.(۹)
ناصرخسرو در چهل ودو سالهگی به جهت خوابی که دید دگرگون شد و به عزم زیارت خانه خدا ترک دیار و یار و مشاغل و مناصب گفت و هفت سال عمر خود را یعنی از سال ۴۳۷ تا ۴۴۴ هجری در این سفر تاریخی سپری کرد.(۱۰) نقطه آغاز این سفر جوزجان و انجام آن بلخ است. ناصر خسرو در این سفر مقدار دو هزار و دویست وبیست فرسنگ (معادل ۱۳۳۲۰ کیلومتر) را روی شاهراههای عمده پیموده مقدار قابل ملاحظه دیگر را هم غرض زیارت اماکن مقدسه و نقاط تاریخی در نوردید. گزارش این سفر پر محتوا را ناصرخسرو در مجموعهیی بنام سفرنامه گرد آورد که امروز به حق بهترین منبع موثق جهت تحقیقات جغرافیای تاریخی، تاریخ ودیگر مظاهر اجتماعی، سیاسی و هنری این مناطق و شهرهایی است که ناصرخسرو ضمن سفرش از آن دیدن نموده است.
ناصرخسرو در این جهان گردی تاریخی همه پدیدههای انسانی و طبیعی چون عجایب و غرایب بلاد، راهها، آداب و سنن، عادات و رسوم مردمان، عقاید مذهبی، ساختار سیاسی، حوادث طبیعی چون زلزله، وقوع قحطی، سیما و ساختمان شهرها، تجارت، صنعت، حرفه، چگونگی آب آشامیدنی، آبیاری؛ زراعت اوزان و مقیاسات واحدهای اندازهگیری مسافات، واحدهای پولی، اداره شهر، پیداوار زراعتی، صنعتی، حیوانی ومعدنی، دریاها، جهیلها، اقلیم، نفوس وغیره را با دید وسیع و ژرف توام با کار برد روش تحقیق عالی تجربی مطالعه، تحلیل و بررسی نموده است. علاوتاً در ضمن این سفر با دانشمندان، فضلا و حکمای مشهور و رجال سیاسی و امرای وقت در شهرها و مناطق مختلف دیدار نموده با ایشان در مسایل علمی مباحثاتی نموده است.
ناصرخسرو شهرهای زیادی را در این مسافرت تاریخی خویش مورد تحقیق و مطالعه قرار داده است که از آن جمله مرو، نیشاپور، قزوین، دامغان، ری، تبریز، وآن، میافارقین، آمد یا دیاربکر، حلب، حماه، طرابلس، عسقلان، بیروت، صور، سنا، اسیوط، عکا، رمله، فلسطین، بیت المقدس، تنیس، قاهره در مصر، اسوان، مدینه، مکه، طایف، خلچ، الحسا، بصره، مهروبان، ارجان، اصفهان، نائین، طبس، رقه، تون، جامن، سرخس، مروالرود و بلخ را میتوان نام برد.
ناصر خسرو غیر از سفر حج که فوقا ذکر شد سفرهای دیگری نیز نموده است که از آن جمله سفر هندوستان میباشد. دانشمند هندی نفیس احمد در اثر ارزشمندش«سهم مسلمانان در جغرافیه» این حقیقت را تائید نموده که ناصرخسرو قبل از سفر حج به سفر هند دست زده است استاد نفیس احمد ناصر خسرو را در قطار جغرافیه نویسان اسلام معرفی کرده مینویسد که معلومات وی در مورد بیت المقدس قبل از جنگهای صلیبی از بهترین اطلاعات در باره آن شهر میباشد. (۱۱) دلیل عمده دیگریکه سفر حکیم فرزانه بلخ را به سر زمین هند ثابت میکند همانا ذکر نامهای لهاور (لاهور) و ملتان در سفرنامه است که ناصرخسرو در ضمن سفر خویش به شهر اسیوط مصر بدان اشاره کرده است چنانچه مینویسد: «و من بدین اسیوط فوطهیی دیدم از صوف گوسفند کرده که مثل آن نه به لهاور دیدم و نه به ملتان به شکل پنداشتی حریر است….» (۱۲) در پر تو آنچه گفت آمدیم اینک میپردازیم به مطالعه و بررسی وضع و سیمای شهرها در قرن پنجم هجری و شرح اصطلاحات جغرافیایی در خصوص این شهرها متکی براطلاعات و تحقیقات ارزشمند سفرنامه: شهرهای قرن پنجم یا به عبارت دیگر شهرهای قرون وسطایی از لحاظ مشخصات کلی با شهرهای امروزی وجوه مشترک داشته است چه شهر متراکمترین و پر تحرکترین محیط زیست انسانی است که دست آوردهای معاصر بشری در آن نمودار بوده به جز از فعالیتهای زراعتی کلیه فعالیتهای بشری در آن به ملاحظه میرسد(۱۳) اما در جزئیات شهرهای آن عصر با در نظر داشت شرایط خاص سیاسی، فرهنگی و تخنیکی آن وقت با شهرهای امروزی از لحاظ توپوگرافی اراضی شهر، ساختمان، مواد و مصالح ساختمانی و همچنان وسعت و بزرگی فرق قابل ملاحظهیی داشته است. به این ترتیب شهرهای بزرگ قرون وسطایی معمولا از شش قسمت غالبا به شکل دایروی شاخته شده و هر یکی از دوایر متحدالمرکز در بین دایره بزرگتر دیگر قرار داشت.
۱- کهندز، ارگ یا بالاحصار: در قسمت مرکزی شهر برفراز تپه یا جای بلند دیگری قرار داشت در اراضی هموار ارگ یا بالاحصار در یک گوشه شهر قدری بلندتر از شهرستان اعمار میگردد. ارگ دارای حیاط و دروازهها بود. (۱۴)ارگ محل نشیمن پادشاه، در باریان و محافظین او بود.
۲- شهرستان: در لغت حصاری را گویند که بر دور شهر بزرگ بکشند (۱۵) و در اصطلاح جغرافیای تاریخی مجموعه منازل مسکونی است که به دورا دور ارگ قرار داشته و با دیوار عظیم دارای بروج و کنگرهها احاطه شده باشد. در بین شهرستان مساجد و بعضاً بازارها قرار داشت. شهرستان معمولا چهار دروازه داشت. در عربی شهرستان را مدینه گویند، اکثراً دور شهرستان خندقی جهت محافظت شهرکشیده میشد. ناصر خسرو از شهرستانهای مختلف در خط السیر خویش یاد کرده است چنانکه در تعریف شهر آمد (دیاربکر) نوشته است: «بنیاد شهر برسنگی یک لخت نهاد و طول شهر به مساحت دو هزار گام باشد و عرض هم چندین و گرد او سوری کشیده است از سنگ سیاه که هیچ گل و گچ در میان آن نیست. بالای دیوار بیست ارش ارتفاع دارد و پهنای دیوار ده ارش. بهر صد گز برجی ساخته و کنگره آنهم از سنگ. بر سر هر برج جنگ گاهی ساخته و چهار دروازه بر این شهرستان است همه آهن بیچوپ»(۱۶)
۳- ربض: دورا دور شهرستان قرار داشت و کلیه مراکز فعالیتهای شهری اعم از تجارت، صنعت، پیشهوری، امور فرهنگی وغیره در آنجا متمرکز شده بود. بازارها، مدارس، خانقاهها، کاروان سراها، حمامها، بار اندازها، رهایشگاهها وغیره در آن فعال بود. اصناف شهر هر کدام رسته جداگانه داشتند ربض نیز به واسطه دیوار یا باره اعظیم و محکمی احاطه شده دارای دروازه های متعدد بود. سفرنامه بعد از معرفی شهر میافارقین در مورد ربض آن مینگارد: «بیرون از این شهرستان در ربض کاروان سراها و بازارهاست و گرمابهها و مسجد جامع دیگریست که روز آدینه آنجا هم نماز کنند..»(۱۷)
شهر میافارقین را حدود العالم از شهرهای ارمنییه قلمداد نموده آن را بر سر حد میان ارمنییه، جزیره و روم تعیین موقع مینماید.(۱۸)
۴- حومه: بعد از ربض حومه شهر که در حقیقت حلقه ارتباط شهر با روستا بود قرار داشت در حومه نیز کاروان سراها یا رباطها، بازارها و رهایشگاهها اخذ موقعیت کرده بودند کاروانها که شب نا وقت به شهر میرسیدند چون درهای شهر بسته میشد بنابر آن شب را در عقب دروازههای ربض در کاروان سراها سپری – کرده صبحگاهان داخل شهر میشدند.
۵- سواد: پنجمین بخش شهر و عبارت از اراضی سر سبز دورا دور شهر بود که محصولات تازه زراعتی آن یومیه احتیاجات اهالی شهر را تکافو مینمود. شهرهای بلخ، نیشاپور، هرات، غزنی و مرو هر کدام سواد وسیع و سر سبزی داشتند(۱۹) سواد شهر فیروزکوه در غور که مرکز بزرگ سیاسی غوریان افغانستان درقرن دوازدههم میلادی بود به حواله حافظ ابرو، ده مزرعه داشت، این شهر مهم توسط ملک الجبال قطب الدین در ولایت و رساد بنا شده بود.(۲۰) ناصر خسرو در شرح مسافرتش از سواد بعضی شهرها وصف کرده است. چنانکه فرصتی که از حلب به شهر طرابلس که کنار دریای مدیترانه موقعیت داشت مواصلت نمود؛ در ضمن شرح خصوصیات شهری آن در یک قسمت سفرنامه از سواد آن شهر چنین یاد میکند: «… و گفتند که بیست هزار مرد در آن شهر است و سواد روستاقهای بسیار دارد و آنجا کاغذ نیکو سازند.» (۲۱) در جای دیگر ضمن معرفی شهر مصر و بلند رفتن سطح آب نیل که یک سایکل ۱۲۰ روزه را به ارتفاع ۱۸ گز طی میکرد. از سواد و روستای مصر چنین تذکار به عمل آورده است: «آن چهار ماه که زمین زیر آب باشد و در سواد آنجا و روستاهایش هر کس چندان نان پزد که چهار ماه کفاف وی باشد و خشک کنند تازیان نشود.»(۲۲) در بعضی شهرها چون بلخ سواد نیز توسط حصاری احاطه شده بود و حصار سواد بلخ به شعاع ۳۶ کیلومتر به دورا دور مرکز شهر قرار داشت به قول یعقوبی در اواخر قرن سوم هجری فاصله بین دو دروازه حصار سواد شهر بلخ که مقابل هم قرار داشت دوازده فرسنگ ۷۲ کیلومتر بود.(۲۳)
حصار سواد بلخ دارای دوازده بود و خارج از این حصار آبادانی دیده نمیشد و در قدیم سه حصار داشت قابل تذکر است اراضی سواد شهر بیشتر غرض کشت سبزیجات اختصاص داشت.
۶- رستاق: رستاق یا روستاق یا رسراق در لغت به معنی روستا، ده و یا قریه میباشد(۲۵) احتمالا آخرین قسمت شهرهای قرون وسطایی در جهان اسلام بود که بعد از سواد موقعیت داشت و عبارت از قرا و قصبات مربوط شهر بود. در سفرنامه ضمن تحقیق و بررسی شهرها چندین مرتبه از رستاق تذکر بعمل آمده است چنان مینماید که این اصطلاح مرادف کلمه سواد نباشد، بلکه دو مفهوم جداگانه را عرضه میدارد حتی در معرفی شهر قاهره سفرنامه تنها از رستاق بدون ذکر کلمه سواد نام برده است: «و جامه عماری شتران و نمدزین اسپان بوقلمون بافند بهجهت خاص سلطان و میوه و خوار و بار شهر از رستاق مصر برند و آنجا آلات آهن سازند.»(۲۶) همین طور در جای دیگر در صفت شهر لحسا از سواد و روستا نام میبرد: «شهری است که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار با روی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد.»(۲۷)
کلمه رستاق که به حواله برهان قاطع معرب روستا است تا حال به صفت نام یک ولسوالی در ولایت تخار باقی بوده مانده که دارای ۱۳۹ قریه و ۱۹۱۵ کیلومتر مربع مساحت است(۲۸).
بر دورا دور شهرستانهای مهم و بزرگ اکثراً دوبار و یا حصار کشیده میشد و بر بالای بار و یا دیوار شهرستان کنگرهها یا شرفهها به شکل مثلث، مربع و مستطیل میساختند که احتمالا از آن به حیث تیر کش نیز استفاده میشد و بر بالای دیوارهای شهرستان بعد از فواصل معین برجها میساختند و در بعضی جاها جنگ گاهها نیز میساختند. در شهر میافارقین این برجها از هر پنجاه گز و در شهر مکه بعد از هرصد گز یک برج بر بالای با روی شهر ساخته شده بود. در باره فصیل و کنگرههای شهر آمد ناصرخسرو مینگارد: «و بیرون این سور سوری دیگری است هم از این سنگ بالای آن ده گز و همه سرهای دیوار کنگره و از اندرون کنگره ممری ساخته چنانکه با سلاح تمام مرد بگذرد و بایستد و جنگ کند به آسانی. و این سور بیرون را نیز دروازههای آهنین برنشاندهاند مخالف دروازههای اندرونی چنانکه چون از دروازههای سور اول در روند مبلغی در فصیل بیاید رفت تا به دروازه سور دوم رسند و فراخی فصیل پانزده گز باشد.»(۲۹).
شهرهای قرون وسطایی مانند شهرهای امروزی دارای شهردار بود که امور مربوط به شهرداری را تنظیم و از کلیه جریانات فعالیتهای تجارتی، صنعتی، حمل و نقل و زندهگی شهری وارسی و مواظبت مینمود. شهرداری در خراسان سابقه طولانی داشته واحتمال قوی میرود «شهریگ» که در وقت ساسانیان به صفت حاکم شهرستان ایفای وظیفه مینمود در حقیقت همین شهردار امروزی باشد.(۳۰)
یعقوبی جغرافیه نگار و مورخ اسلامی شهردار را به نام «رئیس الکور» نامیده است. ناصرخسرو حکیم توانای بلخ در سفرنامه همواره به مسأله شهرداری توجه داشته و در غالب شهرها به تحقیق چگونگی ایجاد شهرها و معرفی شهردار آن به عنوان رئیس پرداخته است. حجت خراسان از شهردار شهر معره النعمان چنین صفت مینماید: «نعمتی بسیار داشت و این مرد در شعر وادب بهدرجه است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که دراین عصر کسی به پایه او نبوده است.»
در قسمت دیگر از یاد داشتهایش در مورد شهر قزوین و رئیس آن می نگارد:«قزوین را شهری نیکو دیدم با روی حصین و کنگره بر آن نهاده وبازارها خوب و رئیس آن شهر مرد علوی بود….»(۳۱).
در قرون هفتم و بعد از آن اصطلاحات حسبت و محتسب که کلمات عربی است و مفاهیم شهرداری و شهردار را میدهد بیشتر مورد استمعال قرار گرفت و شایع شد. حسبت در اصطلاح اداری اسلامی رسیدهگی به کار بازار وکوی و برزن و خرید و فروش و منبع از تقلبات کسبه و اصناف و کارهای نظیر این هاست. محمد بن محمد بن احمد معروف به ابن اخوه یکی از دانشمندان اسلام که خود محتسب بود در باره مقام حسبت چنین گفته است: «حسبت یکی از پایههای امور دینی است و پیشوایان صدر اسلام خود بدین کار مباشرت میکردند زیرا نیکی آن عام و ثوابش فراوان است»(۳۲).
فرزندان نامور خراسان حجهالسلام محمد غزالی نیز در ضمن شرح پیدایش آئین کشورداری به موضوع علت ایجاد شهر و نظم و انتظام آن اشاره نموده و از اهمیت و مقام حسبت این طور یاد کرده است: «و از آن جمله صناعت حکم کردن است میان ایشان و برای فصل خصومتها متوسط شدن و از آن جمله حاجت است به فقه و آن معرفت قانونی است که خلق را برای ضبط باید کرد و الزام باید نمود تا بر حدهای آن بایستد تا نزاع بسیار نشود و آن معرفت حدهای خدای است در معاملات و شرطهای آن و این کارها سیاستی است که از آن چاره نیست»(۳۳)
از ممیزات خوب دیگر سفرنامه ضبط نامهای اصیل شهرها، اماکن و نواحی جغرافیایی است: ناصر خسرو که ادیب و متکلم چیره دست و بزرگ است در همه آثار منظوم و منثورش نامهای جغرافیایی را به دقت ضبط کرده و حتی وجه تسمیه بعضی شهرها را نیز توضیح داده است مانند اخلاط، نهر عاص وغیره و در یک بیت مشهورش از نام قدیم جوزجان به شکل گوزگانان چنین یاد میکند:
کجاست آن که فریغونیان زهیبت او زدست خویش بدادند گوز گانانرا
خطه گوزگانان به سال ۴۰۸هجری پوره در تحت اقتدار غزنویان آمده بود و ناصر خسرو در این بیت از فرو شرکت محمودی ذکر نموده است.(۳۴)
در جای دیگر از بلخ به نام بلخ بامین یاد کرده است که از لحاظ تحقیقات philology حایز اهمیت است.
گویی که فلان فقیه گفتـــــه است آن فخــــــر امام بلـــــخ بامــین
کلمه بامین که با کلمات بامی و بامئین ریشه ومعنی مشترک دارد در پهلوی به شکل بامیک آمده که معنی آن درخشان، با شکوه و زیبا میباشد. به اساس قول البیرونی نیز نام قدیم بلخ بامیست (۳۵)
بامئین متذکره ناصر خسرو نام شهری از شهرهای بادغیس نیز بود که قدامت تاریخی زیاد دارد(۳۶) این شهر توسط آخشنور یا خوشنواز یفتلی برای جلوگیری از حمله ناگهانی ساسانیان بنا گردید که نخست هدف نظامی داشت ولی بزودی نقش اداری پیدا کرد. ابوالقاسم فردوسی نیز مانند دیگر شعرا و مورخین از بلخ به صفت بلخ بامی چندین جا در شاهنامه ذکر کرده است:
درم داد و زرسیستان بر گرفت سوی بلخ بامی ره اندر گرفت(۳۷)
لازم به تذکر است که در نسخه پهلوی اوستا (تحریر قرن هشتم میلادی) که از سمر قند کشف شده این نام (بخل بامیک) بود که در ادب بلخ بامی باقی است(۳۸)
یکی از مسایل بسیار دلچسپ دیگری که ناصرخسرو ضمن سفر خویش بدان توجه داشته است و از آن و مقیاسات مروج و معمول در شهرهای آن وقت است و ناصر خسرو عرض و طول شهر تبریز را به گام سنجیش نموده است و فاصله شهر رمله را از قیساریه هشت فرسنگ وانمود کرده و در جای دیگر در شرح مکه مینویسد: «و این عرصه که در میان کوهست شهریست دو تیر پرتاب در دو بیش نیست.»
همین طور در شهر بصره از چوبی نام میبرد که درازای آن به قول خودش سی ارش و غلیظی آن شبر و چهار انگشت بوده است (۳۹). این اصطلاحات متذکره در سفرنامه یعنی گام، فرسنگ، تیر پرتاب، ارش، شبر و انگشت همه واحدهای اندازه گیری مسافات است که در آن ایام معمول بود زیرا پیشنیان در اکثر جاها از طول برخی اعضای بدن مانند: قبضه، درازی کف پا (قدم)، ساعد، انگشت، وجب، گام وغیره به حیث واحد در اندازهگیری مسافات استفاده میکردند.(۴۰)
انگشت که در عربی اصبح یاد شده همان عرض یک انگشت است که معادل شش حبه جو یا تقریبا دو سانتی متر سنجش شده میتواند، در اوستا از این واحد طول به عنوان «یو» یاد شده است(۴۱) . شبر را که در فارسی به آن وجب گویند حدود ۲۲ سانتی متر میتوان سنجش نمود. در اوستا از این واحد طول به نام وی تس تی یاد شده است (۴۲). ارش یا اش یا گز که در عربی به آن ذراع گویند واحد قدیمی دیگر طول است در سر زمین خراسان و آن مسافت میان انگشت میانه است تا آرنج که حدود (۵۰) سانتی متر محاسبه شده میتواند. ذراع شش قبضه چهار انگشت بوده و هر انگشت قدر شش حبه جو است که پهلوی هم قرار داده شود(۴۳) یک تیر پرتاب که ناصر خسرو از آن تذکر داده است عبارت از فاصلهیی است که تیر هنگام پر تاب تا سقوط طی میکند.
کلمه فرسنگ یکی از واحدهای خیلی قدیمی جهت سنجش مسافات بوده که بعدها در زمان اسلام به شکل معرب فرسخ داخل زبان عربی هم شده است و عبارت از فاصله سه میل قدیم با شش کیلومتر موجوده است به این ترتیب فرسنگ ۱۲۰۰۰ ذراع یا گز سنجش شده میتواند. و کاروان سراها بعد از هر چهار فرسنگ یا ۲۴ کیلومتر روی شاه راه ها قرار داشت.
استفاده از ماده قیر و فلز قلعی در ساختمان شهرهای آن وقت مدارج انکشاف شهر را در آن مقطع زمانی نشان میدهد. به حواله سفرنامه درزهای باره شهر صور را با قیر محکم کرده بودند و در شهر بیت المقدس پشت بامها را با ازیز «قلعی یا وصاص» اندوده بودند (۴۴). در آن ایام اصطلاحات من، رطل، قنطار و درهم بیشتر به صفت واحد مقیاس وزن به کار برده میشد. یک قنطار نقره صد رطل و هر رطل چهل و چهار درهم نقره میشد. در بعضی از شهرها مانند لحسا داد و ستد تجارتی به سرب صورت می گرفت و هر زنبیل سرب معادل شش هزار درم سنگ بود. در شهر بصره امور تجارت و تبادله فقط با حواله صرافان شهر صورت میگرفت و پول نقد تبادله نمیشد، خرید و فروش اکثرا به دینار مغربی صورت میگرفت و به همین ترتیب در شهر اصفهان دویست صراف مشغول امور بازرگانی بودند.
خلاصه میتوان اذعان داشت که سفرنامه ناصرخسرو با در نظر داشت روش دقیق و موشگافانه، پختگی کلام و شیرینی بیان آن و بالاخره محتوی علمی که دارد به مقایسه بسیاری از سفرنامهها چون سفرنامه ابن فضلان ( قرن سون هجری)، سفرنامه مارکوپولو (اواخر قرن سیزده میلادی)، سفرنامه کلاویخو (وایل قرن نهم هجری ) و بالاخره سفرنامههای دیگر گاهی در قسمت درک و تحلیل علمی پدیدهها و مظاهر انسانی بر خورد سطحی صورت گرفته است چنانچه در قسمت وجه تسمیه کلمه هندوکش ابن بطوطه سیاح مراکش دچار اشتباه شده و به استناد گفته اهالی اندراب مینویسد «چون بردگان و کنیزکانی که از هند میآورند اغلب از شدت سرما و یخ بندان در این کوهها تلف میشوند نام آن را هندوکش نام نهاده اند…»(۴۵) ابن بطوطه نخستین کسی است که اسم هندوکش را ذکر کرده و پیش از او جغرافیه نویسان عرب این اسم را ذکر نکردهاند.(۴۶)
فهرست مآخد
۱- قبادیانی ناصر خسرو، زادالمسافرین، به کوشش محمد بذل الرحمن، تهران، کتاب فروشی محمودی، ۱۳۴۱، ص ص ۱۲۹،۴۴
۲- زادالمسافرین، ص ۵۴
۳- محمد سعید، جغرافیای عمومی فزیکی، انتشارات پوهنتون کابل، ۱۳۵۱، ص۸
۴- عارض، غلام جیلانی، جغرافیای فزیکی، انتشارات پوهنتون ۱۳۵۹، ص ۸
۵- زادالمسافرین، ص۵۱
– رووفی، فضل مولا، جیولوجی، جلد دوم، انتشارات پوهنتون کابل، ۱۳۶۰، ص ۳۶۲
۷- عارض، غلام جیلانی، جغرافیای فزیکی، ص ۱۵
۸- – زادالمسافرین، ص۲۹۱
۹- جغرافیای فزیکی، ص ۴
۱۰- محقق، مهدی، تحلیل اشعار ناصر خسرو، کابل مطبعه دولتی، ۱۳۶۵، ص ۱
۱۱- نفیس احمد، سهم مسلمانان در جغرافیه، ترجمه پوهاند میر حسین شاه، انتشارات پوهنتون کابل،۱۳۶۴ ، ص ۲۷
۱۲- قبادیانی ناصر خسرو، سفرنامه به کوشش غنی زاده، تهران: انتشارات کتابخانه محمودی،۱۳۴۰،ص ۹۰
۱۳- عارض، غلام جیلانی، جغرافیای شهری، انتشارات پوهنتون کابل، ۱۳۶۵، ص ۶
۱۴- پنچشری، عزیز احمد.«شهرو آئین شهرداری در افغانستان باستان»علوم اجتماعی، شماره اول ۱۳۶۸، ص ۸۰
۱۵- برهان، محمد حسین، برهان قاطع به تصحیح محمد عباس، تهران، موسسه مطبوعاتب فریدون علمی، ۱۳۱۹، ص ۷۴۴
۱۶- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۱۱
۱۷- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۱۰
۱۸- حدود العالم، به کوشش پوهاند میر حسین شاه، پوهنتون کابل، پوهنحی ادبیات و علوم بشری ۱۳۴۲، ص ۴۱۵
۱۹- پنجشیری عزیز احمد، جغرافیای تاریخی خراسان، پوهنتون کابل، پوهنحی زمین شناسی،۱۳۶۷، ص ص ۶۹-۶۷
۲۰- جوزجانی منهاج سراج، طبقات ناصری، جلد اول، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل: انجمن تاریخ، ۱۳۴۲، ص ۳۳۵
۲۱- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۱۸
۲۲- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۵۶
۲۳- یعقوبی ابن واضح احمد بن ابی یعقوبی، البلدان. ترجمه دوکتور محمد ابراهیم آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشرکتاب، ۱۳۴۷، ص ۶۳
۲۴- واعظ بلخی، ابوبکرعبدالله. فضایب بلخ، به تصحیح و تحشیه عبدالحی حبیبی. تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۰، ص ۶۳۰
۲۵- عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران: ابن سینا، ۱۳۴۳، ص ۶۳۰
۲۶- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۵۳
۲۷- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۱۲۳
۲۸- رحمتی، محب الله. جغرافیای بشری افغانستان. انتشارات پوهنتون کابله ۱۳۶۴، ص۷۴
۲۹- سفر نامه ناصر خسرو، ص ۱۲۰،۱۱
۳۰ – حبیبی، عبدالحی. افغانستان بعد از اسلام کابل: مرکز بین المللی مطالعات کوشانی، ۱۳۵۷، ص ۵۱۴
۳۱- سفر نامه ناصر خسرو، ص ص،۶،۱۶
۳۲- ابن اخوه، محمد بن محمد بن احمد. آئین شهرداری در قرن هفتم هجری، ترجمه جعفر شعار.تهران: انتشارت بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۷، ص ۱۰
۳۳- خدیوجم، حسین، میراث مشترک فرهنگی در ایران و مصر، تهران، چاپ خانه کاویان، ۱۳۵۴، ص ۴۴
۳۴- حبیبیٰ عبدالحی. پنجاه مقاله. انتشارات اکادمی علوم افغانستان ٰ ۱۳۶۲ٰ ص ۹
۳۵- پنچشیری، عزیز احمد، جغرافیای تاریخی آریانا. پوهنتون کابل، پوهمنحی زمین شناسی۱۳۶۱، ص ۸۹
۳۶- صدقی، محمد عثمان. شهرهی آریانا. کابل: موسسه نشر کتب بیهقی، ص ۱۳۵۴، ص۲۲
۳۷- کهزاد، احمد علی. افغانستان ر شاهنامه. کابل: موسسه نشر کتب بیهقی، ۱۳۵۵، ص ۱۴۵
۳۸- غبار، میر غلام محمد. جغرافیای تاریخی افغانستان. کابل: مطبعه دولتی،۱۳۶۸ ص ۲۲۷
۳۹- سفرنامه ناصر خسرو، ص ص ۱۳۱، ۹۸،۲۷ ، ۷
۴۰- شوستری، محمد علی امام. تاریخ مقیاسات و نقود در حکومت اسلامی. تهران: چاپ خانه دانش سرای عالی، ۱۳۳۹، ص ۲۵
۴۱- رضی، هاشم. فرهنگ نامهای اوستا. جلد اول. تهران: فروهر، ۱۳۴۶، ص ۲۶۵
۴۲- رضی، هاشم. فرهنگ نامهای اوستا. جلد سوم. تهران: فروهر، ۱۳۴۶ ص ۱۳۷۲
۴۳- تمیمی، ابو منصور. الایضاخ عن اصول صناعه المساج.
۴۴- سفرنامه ناصر خسرو، ص ص ۳۷، ۲۰
۴۵- ابن بطوطه، محمد بن عبدالله . سفرنامه ابن بطوطه. جلد اول. ترجمه دکتر محمد علی موحد. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸، ص ۴۴۴
۴۶- لسترنج، جغرافیای تاریخی سر زمینهای خلافت شرقی. ترجمه محمود عرفان. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۳۷، ص ۳۷۵