در باره معنای چند بیت حضرت ابوالمعانی بیدل
نویسنده: کاندید اکادمیسین دو کتور اسدالله حبیب
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، شماره چهارم، سال دوم، صفحه ۱- ۱۱، شماره مسلسل هشتم، حوت – جدی ۱۳۷۰
جز خرده چه گیرد به لب بسته بیدل
نا محرم خاصیت شیرین سخنــــیها
«بیدل»
سبک هندی را چرخشی در روند شعر فارسی دری یا مرحله کاملا جدید، از بسا جهات کیفی، در تاریخ شعر دری باید شناخت. در سبک هندی معنی آفرینی و نازک خیالی و اصالت بیان باعث ظهور ابهام هنری لازم در شعر گردید که درک آن را مستلزم آشنایی با رموز این سبک و تا مل مزید گردانید. میرزا عبدالقادر بیدل که بدون شک بر بلندترین اریکه کاخ سبک هندی تکیه زده است غلظت این سبک را در سرودههایش تا حد امکان بالا برد. از آن جهت چه در سالهای حیاتش و چه پس از آن و حتی امروز نیز گاهگاه شیوه بیان عادت ستیز او مخالفتهایی را بر ضدش بر انگیخته است. در باب اعتراضهای منتقدان ادبی و مولفان تذکرهها از رجال همروزگار بیدل در مقاله «راز ابهام در شعر بیدل» (منتشره مجله فرهنگ، شماره اول سال ۱۳۶۹) ممتع سخن گفتهام که علاقهمندان میتوانند در آنجا بخوانند.
در این مقاله پیرامون اعتراضهای بعضی از محققان زمان ما بر شعر بیدل بحث خواهم نمود. امیدوارم این نبشته به هیچ وجه تخدیش مقام والای ادبی آثاری به شمار نرود، که چنان اعتراضها در آنها راه یافته است، چه من از آن آثار و از مولفان جلیل القدر آنها بسا معلومات ارزشمند مدیونم. از آن شمار کتاب معتبر«تاریخ ادبیات در ایران» تالیف دانشمند گرامی آقای دکتور ذبیح الله صفاست، که یکی از استادان مسلم ادبیات فارسیاند. در بخش یکم جلد پنجم کتاب یاد شده زیر عنوان «پارسی آشفته و آشفته گویان پارسی» بر کاستیهای لفظی که از سده دهم به بعد در شعر فارسی رخنه کرده است، نگاهی افگنده شده است. آقای دوکتور صفا علت آن نارساییها را نیز چنین بر شمردهاند، که در عصر دهم و بعد «بیشتر گویندهگان از مردم عادی و از پیشهوران و یا بیسرمایهگان از ادب فارسی بودند و یا آنکه عدهیی از همین گویندهگان اصلاُ پارسی زبان نبودهاند و از دیار ترکان و هندوان بر میخاستند و یا آنکه سنتهای ادبی قدیم که اهل قلم را کار کشته و مجرب به بارمیآورد به ندرت اجرا میشد.» ( رک: تاریخ ادبیات در ایران، از آغاز سده دهم تا میانه سده دوازدهم هجری، تالیف دوکتور ذبیح الله صفا، تهران ۱۳۶۳، ص ۴۳۷) به عقیده آقای دوکتور صفا «سست گویی و کم مایهگی بلایی بود که از سده نهم دامنگیر ادب فارسی شد.» و سپس محقق محترم از بعضی آشفته گوییهای شاعران مثال میآورند که در آن شمار بیتهایی از بیدل نیز نمونه آوردهاند مانند این بیت:
نزاکتهاست در آغوش مینا خانه حیرت
مژه برهم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را
بیت ذیل مذکور نوشتهاند که: «نزاکت برکنار، رنگ تماشا چگونه رنگیست و آنرا چگونه میشکنند؟» تعبیر کنایه آمیز «نزاکت بر کنار» به بیتی از ناصر علی سهرندی که پیش از این نقل شده است نیز ارتباط دارد چه در آن بیت نیز واژه «نزاکت» بکار رفته است. و مولف گرانقدر کاربرد این واژه را که بر ساخته از «نازک» فارسی میباشد ناروا میپندارد. به نظر من شاید ذوق لطیف استاد محترم آقای دوکتور صفا در نپذیرفتن آن حق به جانب باشد مگر با نیولوجیزم پیش از بیدل که حتی در آثار اراکین شعر فارسی آن روزگار راه یافته است چه میتوان کرد. کاربرد قیمتمندی در شعر نظانی گنجهیی مانند این بیتش:
زگوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند
(خسرو شیرین، از خمسه چاپ سوم، تهران ۱۳۵۱، ص ۱۴۱)
و کار برد واژه «شغبناک» در این بیت نظامی:
دریغا آن چنان سرو شغبناک زباد مرگ چون افتاد بر خاک
(همانجا، ص ۲۸۲)
همچنان مثالهاییکه از شعر شعرای همان زمان، خود آقای دکتور صفا آوردهاند و کار برد این واژه در شعر دیگران گواه آنست که در زمان بیدل واژه«نزاکت» در شمار واژهگان ادبی میآمده است و گذرنامه ورود در قلمرو شعر گرفته بوده است. چنانکه از فرهنگها بر میآید این واژه اکنون از مفاهیم «نازک» و «نازکی» دور رفته و به معانی پاکیزهگی ادب، خوش اخلاقی و خوش رفتاری پذیرفته شده است.
و اما«شکستن رنگ» هر چند همنیشینی نا آشنای دو واژه باشد و خلاف هنجار بماند، به چشم فارسی زبانان افغانستان تعبیریست آشنا و معلوم، در زبان فارسی افغانستان «شکسته رنگ» به معنای کمرنگ و «رنگ شکسته» به معنای رنگ خفیف و نه تیز به کار میرود.
در این زبان نه تنها «شکستن رنگ» بلکه «شکستن هوا» نیز تعبیراتی دارد. گاهیکه میگویند «هوا شکست»، اگر منظور از سردی باشد شنونده میفهمد که گرمتر شده است و هرگاه بگویند «هوا شکست» و تعبیر هوای گرم را در نظر داشته باشند، شنونده کمی سرد شدن هوا را میفهمد. در زبان دری آدم هم میشکند. آدم سرکش و جنگجو که متواضع و حلیم شود، میگویند شکسته است. و آدم شکسته یعنی آدم آرام و فروتن.
«شکستن رنگ» به معنای کمرنگ شدن و پریدن رنگ میباشد. تماشا هر چند از چیزهای دیداری نیست که رنگی داشته باشد.«رنگ تماشا» اضافتی است که از استعاره ساخته شده است. یعنی نخست تماشا چیزی دیداری تصور شده و بعد سخن از پریدن رنگ آن یا شکستن رنگ آن رفته است.
بیدل در آثار منثور و منظومش بارها شکستن رنگ را به صورتهای صفت و موصوف، فعل متعدی و لازمی و مصدر مرخم بکار برده است. به این بیتها توجه فرمایید:
گامی دو همنعان سحر میتوان گذشت
رنگ شکسته میکشد امشب ز مام ما
(غزلیات، کابل، ۱۳۴۱، ص۱۱۸)
***
بسکه ما بیچاره گان آفت نصیب افتادهایم
رنگ ما بشکست اگر دل با تپیدن جنگ داشت
(همانجا، ص ۲۱۵)
***
حسن وحدت جلوه آفاق را آیینــــــــهایم
هرکه از خود چشم پوشد، رنگ ما خواهد شکست
(همان کتاب، ص ۳۴۲)
***
در بنای رنگ ما گرد شکست امروز نیست
ابروی معمار چینی داشت در تعمیر ما
(همان کتاب، ص ۷۷)
***
مدارایی به یاران میکند تمکیــــــن ما ور نه
شکست رنگ ازین محفل چو مینا میبرد مارا
(ص ۷۹)
***
نشکند رنگی که گلــــــزاری نپردازد ز من
کلک نقاش است ساقی گردش جام مرا
(ص ۸۰)
***
ضعیفی مایه شوق سجــــــــودم در بغل دارد
شکست رنگ تا بیپرده شد محراب میگردد
(ص ۵۷۳) ***
بر گردیم به بیت بیدل که رنگ تماشا در آن میشکند و موجب شگفتی شده است:
نزاکتهاست در آغوش مینا خانه حیرت
مژه برهم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را
در این بیت حیرت بنابر مناسبتی که با چشمان باز دارد، به مینا خانه تشبیه شده است و عبارت مینا خانه حیرت، عبارت اضافی و اضافت تشبیهی است. حیرت گویا مانند مینا خانه فضای لطیف و شکنندهیی دارد که مژه برهم زدن به وضع حیرت زیان میرساند به گونهیی که با مژه برهم زدن تماشا نقصان میپذیرد یا به تعبیر بیدل تماشا کمرنگ میشود یعنی رنگش میشکند. پس برای آنکه مینا خانه حیرت آسیب شکست نپذیرد بر حیرت پا بیفشار و حتی از مژه برهم زدن که نشانه غفلت است، خود داری نما.
در این بیت در همنشینی «شکستن» با «رنگ» خواننده شعر در دو راهه قرار میگیرد. از سویی شکستن در حضور ذهنی مینا خانه به معنای ریز ریز شدن فهمیده میشود و از دیگر سو شکستن رنگ خود به معنای کمرنگ شدن یا پریدن رنگ به گوش آشناست. این حالت به خواننده ایجاد دو دلی و شک مینماید که اگر به معنای فزیکی شکستن متوسل شویم و تحت جاذبه مینا خانه قرار بگیریم به بیراهه رفتهایم.
گذشته از کیفیت هنری ایهام گونه که در این بیت است بافت تمام بیت از چنان واژهگانی شده است که دارای حروف قریب المخرج میباشند، مانند س، ش، ژ، ز، ر، ت، م، ن وغیره که آسان تلفظ میشوند و از دیگر سو چنان واژهگانی کنارهم آمدهاند که از حرف اخیر واژه قبل به حرف آغاز واژه بعد بدون اشکال و به نرمی میتوان عبور نمود مگر در یک مورد، یعنی بین «نزاکتهاست» و «در» که نا گزیر باید «ت» را پیش خواند و از «س» جدا کرد. بدین صورت لطف آوایی یا لطف موسیقایی بیت نیز بر ارزش آن میافزاید.
در همان کتاب (تاریخ ادبیات در ایران) این بیت بیدل نیز نمونهیی از آشفته گویی قلمداد شده است که به پندار من از بیتهای برجسته حضرت ابولمعانی بیدل میباشد:
حسرت دمیــــدهام گل داغم بهانهایست
طاووس جلوه زار تو آیینه خانهایست
این بیت سرگذشت اندوه بارتری دارد. یک سال پیش از چاپ بخش یکم جلد پنجم «تاریخ ادبیات در ایران» آقای دکتور صفا، فصلی از کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» به شرح و دفاع از آن اختصاص یافت. آقای حسن حسینی یکی از دوستداران بیدل و مولف کتاب مذکور زیر عنوان: «معنی یک بیت بی معنی!» از محفلی حکایت مینمایند که روزی جمعی از ادبا بر شعرهای بیدل بحث و گفتگو داشتند و همنوا گردیده بودند که بسیاری از بیتهای بیدل بیمعنیست. یکی از حضار این بیت را مثال آورد :
حسرت دمیده ام ….
دیگران هم هر چه واژهگان بیت را پس و پیش کردند معنای روشنی دستگیر شان نشد. و مجلس با پیروزی مدعی پایان یافت. سپس آقای حسینی مینوسند که دامن جستجو را پیرامون مفهوم بیت مذکور رها نکردهاند و آشنایی خویش را با سنخ شاعری بیدل افزایش دادهاند که اتفاقاً در دوام مطالعه آثار در باره شعر بیدل منبع ادعای آن دوست را نیز یافتهاند. یافتهاند که آقای دوکتور شفیعی کدکنی در مقاله «بیدل دهلوی» پش از نقل آن بیت تبصرهیی نبشتهاند که اینک از اصل مقاله نقل مینماییم: «از یک یک اجزای این شعر میتوان لذت شعری و هنری برد و میتوان عناصر تشکیل دهنده معنی را جدا جدا دریافت، اما بر روی هم مجموع قصد گوینده معلوم نیست و راز بر قرار کرده این تناسب میان این مصراع گذشته از وحدت قافیه و ردیف آیا چه اصل معنوی و ذهنیست؟ به طور یقین چیزی نمیتوان گفت. با این همه «طاووس جلوه زار» خود تصویریست دل انگیز و شاعرانه که به تنهایی میتواند تاثیر القایی خاصی داشته باشد.» («هنر و مردم »، شماره ۷۴)
بر بیت مذکور، به خامه آقای حسن حسینی، نوشته شده است که با ترک مثالهای متعددی که از شعر بیدل آوردهاند، آن شرح را میتوان چنین خلاصه نمود: حیرت دمیدهام یعنی از ازل در برابر ذات حق در مقام حیرت آفریده شدهام و اینکه گل داغ دوری ذات او دارم بهانه صنعت اوست. مصرع دوم مثالیست برای تائید مفهوم مصرع نخستین. طاووسیکه در جلوه زار میخرامد هر چند نقشها و رنگهای پرو بال خود را دارد مگر در آن نقشها جلوه ذات تو نمودار است. و از اینرو گویا طاووس جلوه زار تو با انعکاس ذات تو شباهت به آیینه خانهیی دارد. چه نقشهای آیینه خانه از خودش نه بلکه از ذات دیگریست.
(بیدل، سپهری، و سبک هندی، حسن حسینی، از ص ۱۱۶ تا ص ۱۲۹).
آشنایی با چنین سرگذشت بیت مذکور، گاهیکه بنگریم که یک سال پس باز همان بیت در کتاب «تاریخ ادبیات در ایران» مثال بیمعنایی قرار گرفته است، شگفتی میآورد. آقای دکتور صفا باز دو بیت دیگر بیدل را به گونه مثال «آشفته گویی» نقل مینماید:
شکار وحشـــی چشــم سیاه او گـــردم
که عکس موج خط سرمه رشته رم اوست
ترشح مایه نازی، دلی را محو احسان کن
تبسم میکنی، آیینه بر گیر و نمکدان کن!
و ذیل این بیتها مینویسند: «اولی نا مفهوم و دومی غلط و بیمزه است.»
به پندار من اولی بیتی است باهمه ابهام و مه آلودگی هنری خاص سبک هندی و خاص طرز بیدل، مگرنه نا مفهوم. در این بیت آمیزش تشبیه و استعاره به مشاهده میرسد بدینگونه که نخست چشم به وحشی تشبیه و با عبارت اضافی و اضافت تشبیهی «وحشی چشم» افاده شده است. پس از آن صیاد استعاره شده است برای« وحشی چشم» و خود صیاد ذکر نشده بلکه علایم آن که شکار است تذکر یافته است. و به شکل «شکار وحشی چشم» افاده گردیده است. مراد از شکار در اینجا موضوع شکار یا مفعول است نه خود فعل، که شاعر آرزو کرده است که آنچنان گردد. مصرع دوم حاوی توضیح مزید بر «وحشی چشم سیاه» میباشد، چنانکه «وحشی» با رشته و رمیدن تناسبی دارد. و نیز آرایش زنان قدیم چنان بود که گاه سرمه کردن چشم دنباله چشم را با خط سرمه میکشیدند. بیدل با تاکید برمبالغه، چون اصلی از اصول سبک هندی و طرز بیدل، خود خط موج سرمه را نه بلکه عکس آنرا رشته رم آن یا رشته دلالت کننده بر وحشت چشم سیاه تصویر مینماید.
بدینگونه معنی از ورای هزار پرده گوشه ابرو مینماید، که ویژهگی استتیکی شعر بیدل نیز همینست.
در بیت دومین «ترشح مایه ناز» صفت مرکبیست برای معشوق که از استعاره کردن مایع برای «مایه ناز» حاصل شده است، یعنی از معشوق که مایه ناز ترشح مینماید، میخواهد دلی را به احسانی مست سازد. در مصرع دومین احسان را مثال میزند. یعنی گاهی تبسم میکند عکس آنرا در آیینه بنگرد تا از عکس تبسمش آیینه مانند نمکدان پر نمک گردد. یعنی بدین صورت آیینه مست احسان معشوق خواهد شد. مبالغهایست در وصف تبسم نمکین معشوق.
آقای دوکتور صفا جای دیگر، بیت دیگری از بیدل را با تبصرهیی بدینگونه نقل مینمایند: «و باز از اوست در صنعت بیمعنی گفتن»
رم بیتابی تغیر رنگی، گردش حالی
فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی باری
رم حرکت ناگهانی حیوانست از احساس ترس یا دیدن موجودی و سایهیی ترسناک معلوم نیست که بیتابی چگونه رم میکند. بیتابی را مضاف تغییر رنگ و گردش حال قرار داده و حال آنکه باید بیتابی از….باشد. (همان کتاب، ص ۲۳۹)
من در چنین موارد مشکوک ترجیح میدهم به سلیقه و سبک شاعر اتکا نمایم تا فرو رفتن در لابلای نسخههای مختلف، یکی از شگردهای دلخواه بیدل موازنه است، که در این مصرع بنابر تقاضای وزن نیز سازگار میافتد، یعنی مصرع باید چنین باشد: «رمی، بیتابی، تغییر رنگی، گردش حالی» و اینک مثالهای دیگر از همان توازنها: «به چه برگ ساز طرب کنم، زچه جام نشه طلب کنم.» یا «چه بلا ستمکش غیرتم، چقدر نشانه حیرتم» یا «نه جنون سینه دریدنی، نه فنون مشق تپیدنی» یا «لطفی، امدادی، مدارایی، نیازی، خدمتی – ای ز معنی غافل آدم شو به این مقدارها».
در مصرع دومین اشارههای «رم» و «بیتابی» و «تغییر رنگ» با عبارت طعن آمیز «فسردی بیخبر» رهگشایی مینمایند که واژه آخرین مصرع دوم «بال» باید باشد نه «بار» .
در دیوان غرلیات بیدل، چاپ کابل نیز بیت مذکور مطلع غزلیست که چنین ضبط شده است:
رمی، بیتابی، تغییر رنگی، گردش حالی
فسردن بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی
بازهم بدون مقابله نسخهها میتوان «فسردن بیخبر» را چنانکه آقای دکتور صفا نقل فرمودهاند به «فسردی بیخبر» تصحیح نمود که سر انجام، آن بیت چنین صورتی به خود میگیرد:
رمی، بیتابیی، تغییر رنگی، گردش حالی
فسردی بیخبر جهدی که شاید واکنی بالی
اکنون معنای بیت به سهولت فهمیده میشود، که: ای آنکه در بیخبری فسردی، رمی کن، بیتابی بنما، تغییر رنگی نشان بده و گردش حالی کن. فعلها در اصل مصرع محذوفاند . و در مصرع دوم باز هم تاکید مینماید که هر چه باشد جهدی کن که بالی بگشایی یعنی از این زندان آز و نیاز یا زندان تن وارهی. چنین است که هرگاه با سبک بیدل آشنا نباشیم و با رمز و راز سبک هندی آشتی نکرده باشیم و با عادتستیزیهای آن انس نگرفته باشیم شعرهای هندی سرایان زود بد بینی مانرا بر میانگیزد و در کوه و کتل شعر بیدل سر گردان خواهیم شد.
این بحث فشرده را به امید آنکه هرگز به مقام شامخ ادبی و علمی استاد گرانقدر آقای دکتور ذبیح الله صفا کم احترامی پنداشته نشود با این بیت آن شهسوار اقلیم شعر فارسی دری یعنی ابوالمعانی عبدالقادر بیدل پایان میبخشیم:
غیر ما کیست حرف ما شنود
گفتــــــگوی زبان لال خودیم